یادداشتهایی درباره سیاستزدگی؛ بخش هفتم
نگاه به انقلاب در بین ما ایرانیان عمدتا نگاهی است سیاسی. جستوجو در تاریکخانه اشباح برای یافتن علتهای سیاسی وقوع انقلاب و تلاش برای فهم یا توجیه برآیند و پیآمدهای سیاسی آن. نگاه به انقلاب از این منظر یعنی محدود ماندن در جاده خطی سیاست. یعنی پرسه پرسه زدن در بعد زمان. یعنی نگاهی خطی به یک تحول بزرگ. و باوری خطا که گویی که این تحول بزرگ در لحظهای در گذشته آغاز میشود، در مسیر خطی زمان امتداد مییابد و به لحظهای دیگر در زمان ختم میشود. و تحول بزرگ، خواه تحولی مثبت یا منفی، بسی بزرگتر از آن است که محصور در قابی تکبعدی و خطی باشد یا بماند.
انقلاب یعنی دگرگونی در همه سو. انقلاب چیزی بیش از سیاست است. انقلاب در عین حال یک پدیده فرهنگی است. نگاه به انقلاب از منظری فرهنگی، به ریشههای فرهنگی آن و برآیند و پیآمدهای فرهنگی آن، درست همان چیزی است که از آن غافل ماندهایم.
انقلاب یک زمینلرزه است. یک زمینلرزه واقعی. زمینلرزهای نه لزوما بهمعنای منفی آن.
نگاه ما ایرانیان به انقلاب نه تنها سیاسی است، بلکه نگاهی است مثبت. ما به انقلاب همچون رخداد و تحولی مینگریم که در چارچوب همان نگاه خطی و سیاسی، جامعه را از مرحلهای پستتر به مرحلهای عالیتر رهنمون میشود. حال آنکه کلمه انقلاب در ریشه لاتینی خود یعنی چرخیدن، چرخاندن، جابهجا شدن، دگر شدن. انقلاب از این منظر فاقد هرگونه ارزشی است که در نهادش نهفته باشد. ارزش انقلاب، ارزشی است که ناظر آن انقلاب در آن میدمد و ذاتی آن نیست.
در گفتار پیشین آمد که مردم ایران هیچگاه طعم دموکراسی را نچشیدند، حال آنکه در یک سده شاهد دو انقلاب بودند. بر این نکته باید افزود که مردم ایران در یک سده شاهد دو زمینلرزه فرهنگی بودند. و در بین این دو زلزله، پس و پیشلرزههایی که مانع از آن شد تجدد وداعی قطعی با سنت باشد.
وداع قطعی تجدد با سنت، وداعی یکباره نیست. اما دور شدن لحظه به لحظه از سنت است، گسست از کهنه است و پوستانداختن و بازآفرینی خود در زمانهای که از جنس آن زمانهای نیست که به آن خو گرفتهایم. زمانهای که بتوان به آن خو گرفت، بیتردید زمانهای است که بوی کهنگی میدهد. زمانهای که در تعریف ارزشهای خود بیش و پیش از آنکه به نخبگان امروزش ببالد، افتخار ملی خود را وامدار شخصیتهایی است که قرنهاست به روایت پیوستهاند.
برآیند این دو انقلاب، این دو زلزله و کشمکش نیروها پیش از آنکه به ستیز بین کهنهپرستی و تجددخواهی در ایران بیانجامد، به همزیستی گاه مسالمتآمیز و گاه خشن و قهرآمیز سنت و تجدد ره برده است. همه زیر یک سقف!
مرزهای بین هواداران سنت و مبارزان صدیق تجدد اما چنان درهم بود و تعریفها چنان مغشوش که روشنفکر مدرنش به هواخواهی از سنت برخاست و علیه دولت مدرن خود به میدان آمد. و هیچکس شجاعت آن را نیافت که بگوید دفاع از تجدد پناه بردن به سنت نیست.
اعتراف سنگینی است، اما باید گفت که روشنفکر ایران در حرف فرسنگها از زمانه خود فراتر رفت، اما در عمل نتوانست از فراز سایه سنتزده زمانه خود بجهد. و جامعهای که پیشآهنگانش به زندگی در سایه زمانه خود خو گرفته باشند، بر ویرانههای برآمده از زلزلهها همانی را بنا مینهد که میشناسد.
و این چنین شد که عمر شعارها طولانیتر از عمر نسلها شد. و سیاستزدگی مانع از گذار از کوچه پس کوچههای شعار شد به بوستان شعور.
اولین باشید که نظر می دهید