رفتن به نوشته‌ها

“خطای باصره” در تاریخ‌نویسی ایران

مجموعه یادداشت‌هایی درباره سیاست‌زدگی، بخش یازدهم

در گفتار پیشین به این نکته اشاره شد که مفهوم “ملت−دولت” با بافت اجتماعی ایران سازگار نیست و برای فهم و توضیح تحولات سیاسی و اجتماعی ایران معاصر می‌بایست از مفهوم “دولت−ملت” بهره گرفت.

باید بر این نکته تاکید ورزید که کارگرفت مفهوم “دولت−ملت” به جای مفهوم “ملت−دولت” تنها یک جابه‌جایی ساده دو عنصر یک مفهوم مرکب نیست. که این چرخشی است در زاویه نگرش ما به تاریخ ایران.

پژوهشگرانی که برای توضیح تاریخ ایران معاصر از مفهوم “ملت−دولت” بهره‌ گرفته‌اند، تاریخی را نگاشته‌اند بیگانه با تاریخ ایران. من این پدیده را ناشی از “خطای باصره” در تاریخ‌نویسی ایران‌شهر می‌دانم. “خطای باصره” از این رو که مورخ و پژوهشگر با نگاهی اروپایی به تاریخ ایران می‌نگرد. این تاریخ از آن‌جا که بر خطا استوار شده است، نمی‌تواند زمینه‌های فهم رویدادها و رابطه علی بین آن‌ها را فراهم آورد. و آنگاه که مورخ و پژوهشگری خود ماجرا را نفهمیده باشد، قطعا قادر به توضیح آن نیز نخواهد بود.

صاحبان ایران عصر قجری

نخست باید دید که از چه سخن می‌گوییم. آنگاه که ما پژوهشگران تاریخ ایران از دو مفهوم دولت و ملت سخن می‌گوییم، مرادمان ملت باستانی و افسانه‌ای ایران‌شهر و دولت مادها و هخامنشیان نیست. سخن بر سر جامعه ایران است در دهه‌های پیش از تاسیس دولت پهلوی. ساکنان ایران در آن هنگام نه تنها “ملت” نیستند که هنوز بدل به “توده” نیز نشده‌اند.

زندگی ایلاتی بر اجتماع آن هنگام سایه افکنده بود، از اتوریته سیاسی متمرکز در سطح کشور اثری نبود، در هر منطقه‌ای شاهزادگان و اشراف قاجار در هم‌زیستی گاه مسالمت‌آمیز و گاه غیرمسالمت‌آمیز با ایل‌خانان و ایل‌بیگ‌ها حکم می‌راندند و روحانیون نیز در نزدیکی و دوری خود با دولت، نقش خود را در تحولات سیاسی و اجتماعی ایفا می‌کردند و از آن گذشته دو قدرت استعماری روس و انگلیس نیز در اتحاد با نیروهای محلی در شمال و جنوب کشور حضوری تعیین کننده داشتند، و امپراتوری عثمانی و چند قدرت اروپایی نیز بر آن بودند تا از حلاوت این خوان گسترده بی‌نصیب نمانند.

ایران آن هنگام بی‌صاحب نبود، که چند صاحب داشت. این دولت پهلوی بود که کوشید با تمرکز اتوریته، بدل به دولت مرکزی مقتدری شود. و برای تحقق این هدف می‌بایست جامعه ایران و ساکنانش را با به کار گرفتن قهر دولتی و به گونه‌ای اراده‌گرایانه از نو تعریف کند. و این همان پروژه رضاشاه بود. پروژه‌ای که با پیروزی انقلاب اسلامی شکست خورد و ایران در سایه این انقلاب ارتجاعی چندین گام به عقب پرتاب شد.

پیامدهای تغییر رویکرد به تاریخ ایران

باید توجه داشت که دو مفهوم “ملت−دولت” و “دولت−ملت” هر دو حکایت از یک روند تاریخی دارند. و از آن گذشته باید به این نکته نیز توجه داشت که هر دوی این مفهوم‌ها برآیند به فرجام رسیدن تاریخی دو روند مربوط به هم و اما مجزا از یک‌دیگرند: روند ایجاد دولت و روند ایجاد ملت. و این ساده‌اندیشی است که گمان کنیم وجود یکی به معنی وجود هم‌زمان دیگری است.

به‌کار گرفتن مفهوم “دولت−ملت” به‌جای مفهوم “ملت−دولت” درک ما را از تاریخ معاصر ایران از اساس تغییر می‌دهد. این تغییر اساسی دو پیامد مهم نظری به‌ همراه دارد.

نخستین پیامد آن این است که ما در اثر چرخش زاویه نگرش خود، امکان فهم بسیاری از تحولات سیاسی را می‌یابیم که تا کنون قادر به فهم و توضیح آن‌ها نبوده‌ایم. از آن جمله است انقلاب سال ۵۷ و برآیند سیاسی و اجتماعی آن.
پیامد دوم آن‌، درک نیاز به بازنویسی تاریخ معاصر کشور است.

نیاز به بازنویسی تاریخ چنان چیزی نیست که تنها محدود به ما باشد. گفته‌اند که هر نسلی تاریخ خود را می‌نویسد، و این نکته‌ای صحیح است. اما باید آشکارا پذیرفت و اعتراف کرد که نیاز به بازنویسی تاریخ ایران بسی جدی‌تر از آن است که شامل این قاعده کلی شود.

در کشورهایی که از دانش تاریخی مدون برخوردارند، کشف یا دست‌یابی به یک سند یا مدرک جدید، زمینه‌های بازنگری و بازنویسی تاریخی را فراهم می‌آورد. تاریخ‌نویسی در ایران از این مرحله فاصله بسیاری دارد. مراد من از این سخن که ما می‌بایست تاریخ ایران را از نو بنویسیم، چیزی فراتر از جلب توجه پژوهشگران به این یا آن سند تاریخی فراموش شده است. که این فراخوانی است برای بازرسی الگوهای فهم تحولات سیاسی و اجتماعی ایران.

موضوع بر سر یک خانه تکانی نظری نیست که موضوع بر سر بنای یک خانه جدید است. و این کار هم جسارت می‌خواهد و هم شور و حوصله فراوان. جسارت نقد آنچه که خود و دیگری در این زمینه نوشته‌ایم و شور و حوصله پرداختن به تاریخ ایران از منظری نو که با ویژگی‌های جامعه ایران هم‌خوانی داشته و با آن سازگار باشد.

در گفتار پیشین به الگوبرداری مکانیکی تجربه اروپا اشاره کردیم و گفتیم که ما هم الگوهای فهم و توضیح را وامدار آنانیم و هم مفهوم‌ها را. اگر به تاریخ معاصر ایران نظری بیافکنیم متوجه معماها و چیستان‌های بسیاری می‌شویم. اما به باور من، بزرگترین چالش نظری تاریخ معاصر ایران، پدیده‌ای است به‌ نام انقلاب اسلامی. این انقلاب، چه علت‌ها و ریشه‌های وقوع آن و چه برآیند سیاسی و اجتماعی‌اش به وضوح نشان داد که الگوها و مفهوم‌هایی که ما برای فهم و توضیح این انقلاب از تجربه مدون غرب به عاریه گرفته‌ایم، ناکارآمد هستند.

بازنویسی علمی تاریخ معاصر ایران نیازمند بازنگری علمی تاریخ معاصر ایران است و این بازنگری می‌بایست از نقد الگوهای فهم و بازرسی صحت و دقت مفهوم‌هایی که افزار فهم و تحلیل این بازنگری‌اند، حرکت کند. و یکی از این مفهوم‌ها که منجر به برداشت غلط از تاریخ ایران معاصر شده است، همان مفهوم “ملت−دولت” است.

مفهوم “ملت−دولت” بدون نگاهی انتقادی، از تجربه مدون تاریخی غرب، برای توضیح تحولات سیاسی و اجتماعی ایران معاصر به عاریت گرفته شده است. این مفهوم مانند بسیاری از مفهوم‌های دیگر علوم اجتماعی، بدون “شناسنامه” وارد تحلیل‌های نظری ما شده است. بسیاری از تحلیل‌گران و پژوهشگران ایرانی تفاوتی بین دو مفهوم “ملت−دولت” و “دولت−ملت” قائل نشده‌اند و این دو مفهوم را یکی پنداشته و در آثار خود گاه از این و گاه از آن استفاده کرده‌اند. و چند تنی هم با استفاده از مفهوم‌هایی هم‌چون “دولت‌های بی ملت”، “ملت‌های بی‌ دولت”، “ملت‌های چند دولتی” و “دولت‌های چند ملیتی” موضوع را چنان پیچیده کرده‌اند که اساس وحدت کشوری به‌نام ایران به زیر سئوال رفته و جداسری قومی در قرن بیست و یکم مشروعیت یابد.

دکتر جمشید فاروقی

منتشر شده در سیاست

اولین باشید که نظر می دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *