رفتن به نوشته‌ها

لزوم توهم‌زدایی و تقدس‌زدایی از مفهوم انقلاب

ابراهیم یزدی انقلاب ایران را “پیروزی جهل بر ظلم” می‌دانست و داریوش همایون آن را “انقلابی نالازم” می‌خواند. پیامدهای ناگوار این انقلاب اما بر صف مخالفان آن افزود. آیا زمان تقدس‌زدایی از مفهوم انقلاب فرانرسیده است؟

از انقلاب اسلامی ایران چهل و پنج سال می‌گذرد. در آن روزهای شر و در آن روزهای شور، جنونی سیاسی ایران را در بر گرفته بود. جنونی که نیروی محرکه آن خشمی ویرانگر بود. بانک‌ها، سینماها و ساختمان بسیاری از ادارات دولتی طعمه آن آتشی شدند که آن جنون و آن خشم بر آن هیمه نهاده بود. جلوه آشکار این خشم شعار هیچ‌مگوی “مرگ بر شاه” بود. شعاری که پیام‌رسان ظرفیت آن ویرانگری بود که در دل این جنون و آن جهل جوانه زده بود.

در شعار “مرگ بر شاه” نه اثری از برنامه و اهداف مبارزه وجود داشت و نه تصویری از آینده‌ای که قرار بود بر ویرانه‌های برجای مانده از این طوفان سیاسی شکل گیرد. “اسم رمز” عملیاتی بود که خشم لگام گسیخته توده‌ در خیابان‌های شهرهای ایران به‌ راه انداخته بود.

مدرنیزاسیون اتوکراتیک پهلوی، نه تنها مانع از همراهی و همدلی مردم با دگرگونی‌های اجتماعی شده بود، بلکه زمینه‌های اعتراض مدنی و مسالمت‌آمیز را نیز سد کرده بود. پربها دادن به “ارتجاع سرخ” از سوی حکومت پهلوی که ریشه در سیاست‌های منطقه‌ای برخاسته از جنگ سرد داشت، به “ارتجاع سیاه” مجال آن را داده بود تا با شبکه‌سازی و نفوذ در لایه‌های اجتماعی و به‌ویژه با همراه کردن جاماندگان تجدد در شهر و روستا موفق شوند از هواداران نوگردانی اجتماعی انتقام‌کشی کنند.

همین موضوع، زمینه‌ساز قدرت‌گیری روحانیونی شد که با بهره‌گرفتن از مساجد و مراسم دینی، گام به گام پیش آمدند و با سوار شدن بر موج نارضایتی‌ها و خشم مردم، از جنون جاری در خیابان‌ها به سود خود بهره گرفتند و با برپایی یک انقلاب اسلامی همه آن شعارهای ارتجاعی قیام ۱۵ خرداد ۴۲ را متحقق ساختند.

برآیند نامتعارف آن انقلاب، یعنی قدرت‌گیری روحانیون، خواب خوش برخاسته از سرمستی شورانگیز توده و پیشاهنگ سیاست‌زده‌اش را برهم زد. اگر در آن هنگام خواب چند تنی در سایه وحشت ناشی از لگام‌گسیختگی جنون پریشان شده بود‌، چهل و پنج سال پس از آن روزهای آتش و خشم، کمتر کسی را می‌توان یافت که هنوز صادقانه دل در گروی آن تحول سیاسی داشته باشد.

تقدس‌زدایی از واژه انقلاب

در فرهنگ سیاسی ایران که کمابیش متاثر از اندیشه‌ها و جهان‌بینی چپ و مارکسیستی است، مفهوم انقلاب شان و منزلتی ویژه دارد. این آن واژه‌ “مقدسی” است که بر غرور کنشگران سیاسی می‌افزاید. کم نیستند کسانی که بی‌پروایی سیاسی و شهامت خردگریز خود را پشت آن پنهان می‌کنند. گرچه از تاثیرات جهان‌بینی چپ و مارکسیستی بر سامانه‌های فکری و همچنین تحلیل‌های سیاسی کاسته شده است، اما قدر و منزلت واژه انقلاب هنوز از گزند تکانه‌های یک خانه‌تکانی بینادین نظری در امان مانده است.

در چارچوب آن سامانه فکری و بر پایه آن خوانش سیاست‌زده از تحولات اجتماعی، انقلاب تحولی عظیم ارزیابی می‌شود. تحولی سترگ که در سایه آن نظمی پوسیده پوست می‌اندازد، سدها و موانع ایجاد شده بر سر راه پیشرفت اجتماعی را در هم می‌شکند و راه تعالی و پیشرفت جامعه و دولت را هموار می‌سازد.

جمشید فاروقی، نویسنده و روزنامه‌نگار

جمشید فاروقی، نویسنده و روزنامه‌نگار

مفهوم انقلاب و انقلابی که بر چنین بستری از فرهنگ سیاسی پدید آمده بود، از چنان تقدسی برخوردار بود که هیچ‌گونه شک و تردیدی را برنمی‌تابید. برآیند نامتعارف انقلاب سال ۵۷ و به قدرت رسیدن روحانیون به رهبری آیت‌الله خمینی از این‌رو باعث بروز شکاف در بین تحلیل‌گران و کنشگران سیاسی در سال‌های پس از انقلاب گشت.

تب برخاسته از شور انقلابی که فرو نشست، تحلیل‌گران و کنشگران سیاسی، غرق در حیرت، خود را در برابر چالش گشودن رازهای سر به مُهر معمای انقلاب ناتوان دیدند. دو گروه در رویارویی با بد فرجامی این انقلاب شکل گرفتند. اما هر دو گروه در یک نکته اتفاق نظر داشتند و آن اینکه هر دو گروه انقلاب را یک تحول مثبت می‌دانستند.

گروهی که حاضر نبودند تقدس انقلاب را به پای برآیند ارتجاعی آن قربانی کنند، یا از شکست انقلاب سخن گفتند یا این تحول عظیم را قیام و خیزش نامیدند. حال آنکه گروه دیگر به‌جای آنکه ایمان به تقدس این انقلاب را به زیر مهمیز جست‌وجو و پرسش بکشند، از اهداف و آرمان‌های خود فاصله گرفتند و این تحول را به‌مثابه “انقلاب شکوهمند ضد امپریالیستی” ستودند و تا آنجا پیش رفتند که از هواداران خود خواستند به “رهبری امام خمینی” بر این انقلاب گردن نهند و جملگی به “امت مسلمان” بپیوندند و سنگ “خط امام” را به سینه بزنند.

چهل و پنج سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی زمان و زمانه الزام تقدس‌زدایی از انقلاب را به کسانی تحمیل کرده است که غسل تعمید خود را وامدار شنا در “رود توهم” هستند.

انقلاب به‌مثابه یک تحول اجتماعی

انقلاب یک تحول سیاسی است و از این‌رو، همچون هر تحول سیاسی از هیچ بار ارزشی برخوردار نیست. از این منظر، قائل شدن بار ارزشی مثبت برای یک تحول انقلابی خطاست.

برآیند نامتعارف انقلاب سال ۵۷ و پیامدهای ناگوار این تحول سیاسی آشکارا نشان داد که این انقلاب در ذات خود یک انقلاب ارتجاعی بوده است. انقلابی که از منظر فرادیدی نه تنها موانع و سدهای ایجاد شده در مسیر مدرنیزاسیون اتوکراتیک دولت پهلوی را در هم نشکست، بلکه در سایه ایجاد یک توتالیتاریسم دینی، کشتی توسعه و پیشرفت ایران را تقریبا از هر منظر به گل نشاند.

تلاش خاندان پهلوی برای تبدیل ساکنان ایران به ملت که بر پایه نظریه “ایرانیزاسیون” محمود افشار و دیگر نخبگان سیاسی نخستین سال‌های حکومت رضاشاه شکل گرفته بود، در رویارویی با انقلاب اسلامی ناکام ماند و پروژه “ملت‌سازی” رضاشاه به شکست انجامید. جمهوری اسلامی نه تنها زمینه‌های فراروییدن “شهروند” از “ساکن” را سد کرد، بلکه حتی با نادیده گرفتن بدیهی‌ترین حقوق ساکنان ایران، سیاست “امت‌سازی” را در پیش گرفت.

انقلاب اسلامی کی شروع شد؟

تاریخ یک انقلاب از منظر زمانی هم‌عرض لحظه پیروزی یک انقلاب نیست. بهره‌گرفتن از عباراتی همچون “انقلاب اکتبر” و “انقلاب بهمن” برخاسته از نوعی ساده‌نگری است و تنها ناظر بر لحظه پیروزی آن انقلاب است.

مسیر هر انقلابی از یک خیزش سیاسی آغاز می‌شود و در سایه گسترش و تداوم این خیزش، به موقعیت انقلابی فرا می‌روید و از جمله با تسخیر ماشین دولتی و جابه‌جایی قدرت سیاسی به پیروزی می‌رسد. بدیهی است که هر خیزش سیاسی به موقعیتی انقلابی فرانمی‌روید و هر موقعیت انقلابی نیز الزاما انقلابی را در پی ندارد.

بنابراین نقطه شروع تاریخ یک انقلاب آن خیزشی است که قدرت حاکمه را به چالش می‌کشد و فرو نمی‌نشیند. از این منظر، تاریخ انقلاب اسلامی از خیزش‌های سیاسی نیمه دوم سال ۱۳۵۶ آغاز می‌شود، ماه‌ها ادامه می‌یابد و با شکل‌گیری موقعیت انقلابی در واپسین‌ هفته‌های پیش از پیروزی انقلاب و به دنبال فروپاشی حکومت پهلوی و قدرت گیری روحانیون در بهمن ماه سال ۱۳۵۷ به پیروزی می‌رسد.

تثبیت توتالیتاریسم دینی و پایان انقلاب اسلامی

پیروزی یک انقلاب به معنی پایان آن انقلاب نیست. به این ترتیب، لحظه پیروزی یک انقلاب، لحظه‌ای از تاریخ یک انقلاب است. انقلاب پس از آن نیز ادامه می‌یابد. پرسش اینجاست که یک انقلاب چه زمانی به پایان می‌رسد؟

تروتسکی زمانی از “انقلاب مداوم” سخن گفته بود. “انقلاب مداوم” به معنی دیرپایی یک تحول انقلابی نیست. این محملی است برای تداوم سرکوب اعتراضات‌ به جاماندگان از رکاب انقلابیونی که پس از کسب قدرت “غنائم انقلابی” را بین خود تقسیم کرده‌اند و پول نفت را بر سر سفره خود برده‌اند و فقر و تنگدستی را بر سر سفره مردم.

رهبران جمهوری اسلامی بسی خوش دارند که هرگاه نیازشان به همراهی “امت همیشه در صحنه” افتاد، از تداوم انقلاب سخن بگویند و در گاه ضرور، چماق انقلاب را برای وحشت‌پراکنی در بین معترضان از “تاریک‌خانه ارواح” بیرون بکشند و با برچسب “ضدیت با انقلاب” مخالفان را از سر راه بردارند.

یافتن لحظه‌ای دقیق برای پایان تاریخ یک انقلاب کار ساده‌ای نیست. تاریخ یک انقلاب زمانی به پایان می‌رسد که شور انقلابی را فروبنشانند و به دوره اعمال “قوانین انقلابی” خاتمه دهند. حاکمان جدید پس از نشستن بر زین قدرت و پس از به چنگ آوردن افسار هدایت اسب چموش انقلاب از توده می‌خواهند به خانه‌های خود باز گردند و به قوانین احترام بگذارند.

قانون انقلابی در ذات خود “بی‌قانونی” است. حرمت‌شکنی قوانین نظم موجود است. از پای درآوردن نظم موجود با شکستن حرمت قوانین آن نظم آغاز می‌شود. زمانی می‌رسد که “منع”ها مانع نمی‌شوند و هر فرد بر بستر بی‌قانونی فراگیر ناشی از موقعیت انقلابی هم قاضی و داور می‌شود و هم عامل و مجری. اما لحظه‌ای می‌رسد که حکومت جدید نیز تداوم قانون‌شکنی را برنمی‌تابد.

حاکمان جدید، به‌رغم آنکه پیروزی خود را وامدار آن شور انقلابی توده‌ای هستند، پس از محکم کردن جای خود در ماشین دولتی، در پی مهار آن شور برمی‌آیند و قوانین بازی جدیدی برای هماهنگ ساختن رابطه خود با جامعه پی می‌ریزند و از توده‌ می‌خواهند به این قوانین گردن نهاده و به مقابله با همان خشم و آتشی برمی‌خیزند که زمانی خود برانگیخته بودند.

به این ترتیب، تاریخ انقلاب اسلامی نیز پس از سرکوب مخالفان و تثبیت قدرت سیاسی، ایجاد سازمان‌ها، ارگان‌ها و نهادهای خود به پایان می‌رسد. سامان دادن ماشین دولتی جدید در سایه تثبیت نهاد ولایت فقیه عملا راه را برای تثبیت توتالیتاریسم دینی در ایران فراهم ساخت و این پایان تاریخ انقلاب اسلامی بود.

سرنوشت شعار “استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی” با برباد رفتن آزادی و غالب شدن تفکر عقب‌مانده آخوندها از استقلال به حاکمیت جمهوری اسلامی محدود می‌‌شود. از آن پس، جامعه با حکومت جمهوری اسلامی روبه‌رو است.

ولی فقیه چنگ در مشروعیت آسمانی می‌افکند، و به این ترتیب در موقعیتی شناور بین زمین و آسمان، با ادعای بهره گرفتن از پشتیبانی آسمانی، به سرکوب “عهدشکنان زمینی” حقانیت دینی می‌بخشد و تا آنجا پیش می‌رود که الزام دفاع از جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را در شمار وظایف دینی و از “اهم واجبات” می‌خواند.

مهم‌ترین دستاورد انقلاب اسلامی آموزه‌های گران‌بهای آن برای مردم و کنشگران سیاسی است. آموزه‌هایی که عدم درک آن‌ها از بهار عربی خزانی ماتم‌زده آفرید و درک آن در آمیزش با دانش تجربی مانع از تکرار خطاهای گذشته می‌شود.

آموزه‌هایی که با پرداخت هزینه‌ای سنگین کسب شده‌اند. آموزه‌هایی که می‌باید جای خالی عصر روشنگری در تکانه‌های فرهنگی ناشی از آن را در کشورهای عمدتا مسلمان‌نشین پر کند. مهم‌ترین این آموزه‌ها یکی لزوم تقدس‌زدایی از انقلاب است و دیگری پذیرش این موضوع که تحول مثبت از دل رفتاری آگاهانه زاده می‌شود و سپردن زمام رفتار به جنون تنها ویرانی به بار می‌آورد.

سروده‌ای در ستایش انقلاب اسلامی خوانده شده است که بی‌تردید بدون آگاهی سراینده آن، پرده از عملکرد این جنون لگام‌گسیخته می‌گیرد:

خون چه شد؟ خون چه شد؟ / خون جنون شد

ژاله خون کن / خون جنون کن

سلطنت زین جنون واژگون کن

منتشر شده در Uncategorizedسیاست

نظر

  1. شهریار شهریار

    درود بر جناب فاروقی! به نظر من انقلاب را نمی شود رد یا تایید کرد. چون انقلاب امری عینی ست و مستقل از اراده فردی من وشما و دیگری شکل می گیرد. کسی یا کسانی انقلاب “نمی کنند”، بلکه انقلاب “می شود”. درست مانند دیگ آبی که رفته رفته به نقطه جوش می رسد، مگر آنکه فتیله آتش زیر آن را پایین بکشیم و نگذاریم که به آب به نقطه جوش برسد. دیگر اینکه، همه انقلاب ها به نتایج بد نمی انجامند: انقلاب شکوهمند انگلیس در اواخر قرن هفدهم پارلمانتاریسم و دمکراسی را در جزیره تثبیت کرد؛ انقلاب کبیر فرانسه، که هر چند بیش از یک سده به درازا کشید و موجب خونریزی ها و جنگ ها و انقلاب ها و ضدانقلاب های بسیاری شد و ترو خشک های زیادی را سوزاند، اما فرجام نهایی آن کشور و دولت دمکراتیک، متمدن و پیشرفته فرانسه است؛ انقلاب آمریکا شاید از موفق ترین انقلاب های تاریخ بوده باشد که در فرجام خود بزرگترین و نیرومندترین قدرت اقتصادی و نظامی تاریخ را ساخت.
    وانگهی، اگر ما انقلاب را یکسره نفی کنیم و مهر رد بر آن بزنیم، اگر بار دیگر انقلابی و این بار علیه رژیم کنونی ایران سر بگیرد، چه باید بکینم؟ کناری بنشینیم و در آن شرکت نکینم، یا علیه آن برخیزیم و آن را بکوبیم و از رژیم اسلامی دفاع کنیم؟ با انقلاب های مخملی اواخر دهه 80 قرن گذشته چه کنیم و چگونه آن ها را تحلیل کنیم؟ آیا آن انقلاب ها نیز مردود هستند یا …
    نتیجه اینکه، همه حکومت های استبدادی و خودکامه جهان، به این یا آن شکل، خواسته یا ناخواسته،در معرض انقلاب هستند و گریزی از آن ندارند، مگر آنکه… فراست بخرج دهند و دست به اصلاحات سیاسی و اقتصادی بزنند و … موجبات برقراری حاکمیت مردم متشکل در احزاب را فراهم سازند.

    • دوست گرامی، شهریار عزیز
      من با نگاه شما به انقلاب کاملا موافق هستم. روشن است که انقلاب واقع می‌شود. آنچه من در این مقاله نوشتم این بود که یک انقلاب مثل هر تحول سیاسی از بار ارزشی برخوردار نیست. می‌تواند ارتجاعی یا مترقی باشد. انقلاب‌ها را نمی‌شود پیش بینی کرد. نشانه‌های انقلاب‌ها را می‌شود، دید. هیچ کس یا هیچ حزبی به قصد انقلاب به میدان نمی‌آید. اگر بیاید، خطاست. نیروهای پیشرو و آزادیخواه علیه دیکتاتوری مبارزه می‌کنند. این بخشی از وظیفه هر شهروند آگاهی است. اینکه فرجام این مبارزه چه باشد، از ابتدا روشن نیست. می‌تواند راه به انقلاب ببرد و می‌تواند اصلاحات را به حکومت تحمیل کند. محمدرضا شاه زمانی به فکر اصلاح ساختار سیاسی حکومت خود افتاد، که دیر شده بود. جنونی که از دل خون زاده شده بود، همه جا را تسخیر کرده بود.

  2. شهریار شهریار

    یک نکته دیگر… ابراهیم یزدی خودش در مصاحبه ای گفته بود که جمله “انقلاب اسلامی پیروزی جهل بر ظلم بود” را از زبان یک خبرنگار انگلیسی شنیده است، ولی ظاهراً بعدها از این گفته طرف آنقدر خوشش آمد که آن را به خود نسبت داد!!

  3. سوسن سوسن

    جناب فارقی کم می نویسید اما پُرمغز.
    جوامع توسعه نایافته جمله-گی از توسعه نایافته-گیِّ فرهنگی در رنجند. لیک دگرگونی-های اجتماعی همواره سوار بَر یک بستر فرهنگیِّ سازنده استوار نیست. ضمن آنکه به هیچ دگرگونیِّ اجتماعی به دلیل فراهم نبودن بستر فرهنگی نمی توان فرمان ایست داد.
    از دیگر سو در جوامعی چون ایران که قرنهاست اسیر استبداد بوده و هستند، مُطالبات بی پاسخِ تلمبار گشته بر روی هم مردم نیز خود معضلی-ست. چگونه می توان به مردم جان به لب رسیده گفت: از اینجا به بعد کمی آهسته-تر.
    و دیگر نکات حائز اهمیَّتِ: 1- تاریخ مصرف “احزاب لنینی” که در آن ترویج کننده-گان برنامه؛ آموزش می دیدند به سر آمده. 2- سیستم دیکتاتوری وسیعاً می کوشد نهادهای مدنی و صنفی را مُتلاشی و یا در خدمت رژیم درآورد 3- مردم نه عادت به کار انجمنی (جمعی) دارند و نه از احزاب و سازمانها سیاسی پیروی می کنند.
    میتوان این نکات را باز هم ادامه داد که از حوصله-ی این یادداشت بیرون است.
    با توجه به جمیع جهات آیا شرایط کنونی در ایران شرایط زمانِ به روی کارآمدنِ رضا شاه را تداعی نمی کند؟
    اگر پاسخ مثبت باشد، چگونه می توان آن رضاخان را کنترل نمود؟
    آیا مردم ایران اسیر یک چرخه-ی شیطانیِّ استبدادی هستند که راهِ برون رفتی در چشم انداز نیست؟
    با تشکر – سوسن

    • سوسن گرامی، با سپاس از محبتی که به من دارید. این اواخر در کنار نوشتن رمان، تقریباً هر روز یک پست در فیسبوک منتشر می‌کنم. نوعی گزیده‌گویی که به آن تلنگرهای فلسفی نام نهاده‌ام.

پاسخ دادن به جمشید فاروقی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *