چند سال پیش، در آستانه نوروز، سردبير نشريه اينترنتی “روزآنلاين” از من خواست چند سطری پيرامون نوروز و ايران بنويسم. در آن یادداشت درباره چیستان انقلاب اسلامی چنین نوشته بودم:
“تاريخ ايرانشهر دو صد چند پرونده باز بر دوش خرکی لنگ نهاده است. چهره هزارهها بر تصوير لحظه نقش میزند هنوز. هيچ چيز در تاريخ اين کهن سرزمين سپری نشده است. حکايت ماست که بیکم و کاست، همچنان باقی است. شمعی پت پت کنان بر سر سفره هفتسين، و چشمان حيرتزده ماهی تنگ بلور از مشاهده تکرار سنت، سنت تکرار. و اين انتظار کشنده که کسی بيايد، طرحی نو دراندازد و رشته تسبيح تکرار بگسلد. اين انتظار ديرپای بد فرجام!
در تاريخ ايرانشهر، هيچ چيز جای هيچ چيز را نگرفته است. بين سنت و مدرنيته پيکاری درخور در نگرفته است. در اين سرزمين، زايش نظمی نو، مرگ نظم کهن نبوده است. آن چه هست، آرايش آن چيزی است، که پيش از اين بوده است.در زادگاه من، فاصله بين توليد مدرن و توليد سنتی چند صد سال نيست، گاه چند صد متر است. مرز بين فلسفه و حکمتش يکسره ناپيداست. پزشک و حکيمش در همسايگی هم زندگی میکنند. و همچنين عطار و داروخانهچیاش. روشنفکر پسامدرنش فرزند قاری پير ده است. اديبش تاريخدان است و مهندسش فيلسوف. و بيش از ده ميليون شاعر دارد. سرزمينی که شهروندانش همه کارشناس به دنيا میآيند. و دست روی هر کس که بنهی، يا سياستمدار است يا چيزی از آنان کم نمیآورد…
مستورش مست است و مستش عارف. زهدش فرزند خوانده ريا. مربیاش شلاق به دست، مدرسهاش زندان. بوستانش از جنس شعر، گلستانش از جسم شعر، سرزميناش اما حجم سروده بيابان. عدالتخانهاش جولانگاه رندان. شهروندانش مسافران کاروانی ره گمکرده، از گذشته کنده يا ناکنده، از فهم حال درمانده، مانده در کار جهان.”انقلاب اسلامی محصول و فرآورده چنين جامعهای است.
چيستان انقلاب اسلامی بخشی از چيستان اين جامعه است. همان جامعهای که هم وجود دولت امينی را ممکن میسازد و هم پديدار شدن پديدهای نامتعارف همچون انقلاب اسلامی را و هم در فرجامين نگاه جنبشی را [جنبش سبز، اصلاحطلبی]، که رهبرانش پادزهر همان زهری هستند که خود در کالبد اين جامعه پرمعما روان ساختند.
اولین باشید که نظر می دهید