رفتن به نوشته‌ها

مصاحبه نشریه ادبی “آوای تبعید” درباره رمان “ملاقات با یک معما”

مصاحبه نشریه “آوای تبعید” با جمشید فاروقی، درباره انتشار رمان “ملاقات با یک معما” به زبان آلمانی
رمان “ملاقات با یک معما” اثر جمشید فاروقی یک سال پس از انتشار، حال قرار است به زبان آلمانی منتشر شود. این خود خبری‌ست خوش. جمشید فاروقی در آماده‌سازی آن برای چاپ آلمانی تغییراتی در آن وارد کرده است. در همین رابطه سه سئوال با وی در میان گذاشتیم تا با روند کار این رمان بیشتر آشنا گردیم.

– در بازنویسی این رمان برای انتشار به زبان آلمانی آیا تغییری در محتوای آن نیز صورت گرفته است؟

پاسخ من به این پرسش مثبت است. به باور من کمتر اثر ادبی را می‌توان سراغ گرفت که جمله به جمله به زبان دیگری برگردانده شده باشد. برنارد شاو گفته ترجمه‌های وفادار به متن معمولا زشت هستند، اما برگردان‌های زیبا دقیقا آن‌هایی هستند که نمی‌شود به وفاداریشان زیاد دل بست و خوش‌بین بود. نیاز به تغییر در شکل و مضمون یک اثر ادبی به هنگام برگردان به یک زبان دیگر، گاهی در برخی از آثار بیش از بقیه حس می‌شود. این موضوع به مترجم برنمی‌گردد. وظیفه خود نویسنده است. گاهی لازم است که نویسنده بنشیند بخشی را حذف کند،‌ بخشی را به اثر خود بیافزاید و بخش‌هایی را بازنویسی کند. و این‌ها دقیقا همان چیزی هستند که در بازخوانی و بازنویسی رمان “ملاقات با یک معما” با قصد انتشار به زبان آلمانی، روی دادند. شاید بتوانم بگویم، موقع بازنویسی این رمان شاهد یک اتفاق عجیب بودم. هیچ‌گاه پیش از آن، به یکی از رمان‌های خودم از منظر یک فرد دیگر نگاه نکرده بودم. برای من احساس شگفت‌انگیزی بود. برای نخستین بار باید هم نویسنده بودم، هم منتقد و هم مخاطب. نگریستن به این رمان از سکوی نگاه یک فرد دیگر و آن‌هم نه هر فردی، بلکه فردی که از بافت فرهنگی ما نمی‌آید، ما ایرانی‌ها را به‌خوبی نمی‌شناسد و چه بسا اطلاع دقیقی از اوضاع فرهنگی و سیاسی زادگاه ما ندارد، احساس خاصی در من برانگیخت. در خود رمان “ملاقات با یک معما” دیالوگی وجود دارد که به شکل گویایی مصداق همین احساس شگفت‌انگیز نگریستن از دریچه نگاه یک غریبه است. آمده:ساسان گفت: «پس باید همه جاهای این شهر رو خوب بشناسی. اما برخلاف تو، برای من همه چیزهای این شهر جدید و تازه است. من از سکوی یه غریبه به این شهر نگاه می‌کنم. از دریچه نگاه یه غریبه.» پس از آن چیزی گفته بود که رعشه‌ای به تن بهزاد نشاند. گفته بود: «نگاه آشنا به یه چیز آدم رو از فهم عمیق‌تر اون چیز محروم می‌کنه.» گفته بود گاهی بد نیست آدم‌ها برای فهم چیزهایی که اطراف‌شان وجود دارند، مثل غریبه‌ها کنجکاوی کنند.بازخوانی این رمان از زاویه دید یک فرد بیگانه باعث شد متوجه نکات جدیدی در خود کتاب بشوم. درست است که این بازنگری در حال حاضر تنها برای آماده ساختن نسخه آلمانی کار صورت گرفته، اما شاید در زمانی نه چندان دور نسخه تجدید نظر شده از این رمان را نیز به فارسی منتشر کنم. شاید برای برخی از خوانندگان در دست داشتن دو نسخه متفاوت از یک رمان پدیده عجیبی باشد، اما در عالم ادبیات چنین پدیده‌ای سابقه دارد.می‌توانم مثلا به نمونه ارنست یونگر، نویسنده آلمانی اشاره کنم. یونگر نویسنده کتاب “طوفان فولاد” است. کتابی که پس از جنگ جهانی اول منتشر شد و به موازات کتاب “در غرب خبری نیست” به قلم اریش ماریا رمارک یکی از دو اثر مهم ادبی است که در ارتباط با این جنگ منتشر شده است. یونگر کتاب “طوفان فولاد” را هفت بار بازنویسی کرد و هر بار پس از دخل و تصرف در آن، آن نسخه را نیز منتشر کرد. همین موضوع باعث تغییر برداشت عمومی مردم آلمان نسبت به او شد. بسیاری از پژوهشگران و منتقدین ادبی و حتی کسانی که در حوزه روان‌شناسی فعالیت می‌کنند، بارها سعی کردند که با مقایسه این نسخه‌های متفاوت از تغییر و تحولات روحی ارنست یونگر و زمانه‌ای که او در آن می‌زیست، رمزگشایی کنند. رمان “طوفان فولاد” که در دوران حکومت ناسیونال‌سوسیالیست‌ها با ستایش و تحسین جنگ‌طلبان روبه‌رو شده بود، پس از آن تبدیل شد به کتابی که پرده از فجایع برخاسته از جنگ برگرفته است. چهره ارنست یونگر هم در سایه این تغییرات دگرگون شد.به باور من، یک اثر ادبی پس از آنکه منتشر شد، تبدیل می‌شود به یک موجود مستقل از مخاطب و نویسنده. خواننده، منتقد و نویسنده پس از انتشار یک اثر در موقعیت مشابهی قرار می‌گیرند. دست‌کم بازنویسی و بازخوانی این رمان صحت این موضوع را به من ثابت کرد. موقع بازنویسی گاهی خواننده بودم، گاهی منتقد بودم، گاهی ویراستار و گاهی هم مثل نویسنده‌ای بودم که در بازخوانی رمانش، خود را کشف می‌کند. توانستم به برخی از زوایای پنهان روحی خودم پی ببرم. نوشته‌ها را بار دیگر به واژه تبدیل کردم و با همان واژه‌ها طرح نویی زدم. این نسخه جدید گرچه همان رمان است، اما بالغ‌تر شده، جاافتاده‌تر و چه بسا پیرتر. شاید درست مثل خود نویسنده‌اش!


– فکر می‌کنید چه موضوعی از این رمان می‌تواند برای یک فرد آلمانی جذاب باشد؟

رمان “ملاقات با یک معما” مخاطب ملی ندارد. در تاریخ هر کشوری می‌شود ردپای عبور جنون را از خیابان‌های خام‌خیالی مشاهده کرد. در ایران انقلاب اسلامی را تجربه کردیم و در آلمان حکومت ناسیونال‌سوسیالیست‌ها را. موضوع محوری کتاب بر سر دیدن است، بر سر الزام نگریستن و پرهیز از وسوسه‌‌ی چشم بر پلشتی‌ها بستن. رشد گرایش‌های ناسیونالیستی، بیگانه ستیزی، یهودستیزی و افزایش گرایش‌های پوپولیستی در جامعه امروز آلمان و بسیاری از دیگر کشورهای جهان همه گواه این موضوع هستند که پرونده جنون در تاریخ تمدن بشر همچنان باز است. هر بار با چهره‌ای بزک کرده پا پیش می‌نهد تا انسان‌ها را بفریبد، آن‌ها را در خواب خودخواسته‌شان غافلگیر کند و هوش از سرشان برباید. به باور من تا زمانی که قدرت جنون از توان خرد بیشتر باشد، به نوشتن و خواندن چنین رمان‌هایی نیاز داریم. مهم نیست که چه نویسنده‌ای به کدام زبان و از چه کشوری چنین چیزهایی را بنویسد. مهم نوشتن و خواندن آن‌ها است. فراموشی ممکن است ارادی باشد، اما به خاطر سپردن وظیفه است.

– با استناد به کتابتان؛ آیا می‌توان گفت ایرانیان دگراندیش در رابطه با جمهوری اسلامی، درد و رنج مشترکی را با یهودی‌ها در دوران نازیسم تجربه کرده‌اند؟

همان گونه که مخاطب این رمان چهره ملی ندارد، رنج و محنت انسان نیز به جغرافیای خاصی محدود نمی‌شود. مقایسه جمهوری اسلامی با حکومت ناسیونال‌سوسیالیست‌ها صحیح نیست. اصولا به باور من، اشتباه بزرگی است که انسان جنایت را با جنایت مقایسه کند. مقایسه جنایت با جنایت از قبح یکی از آن دو می‌کاهد. دگراندیشان و پیروان ادیان و مذاهب دیگر در ایران تحت حکومت روحانیت شیعه قربانیان همان جنونی هستند که باعث مرگ یهودیان، دگرباشان، کولی‌ها و کمونیست‌ها در دوران حکومت نازی‌ها شد.

منتشر شده در Uncategorized

اولین باشید که نظر می دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *