(شنبه، ساعت هفت و بیست و چهار دقیقه بعدازظهر) تلفن زنگ زده بود. دو ساعتی از رفتن آیدا و ساندرا میگذشت. دو ساعتی که گذشت آن را کامران متوجه نشده بود. هنوز لحظه برای او…
یادداشتها و اندیشهها
(شنبه، ساعت هفت و بیست و چهار دقیقه بعدازظهر) تلفن زنگ زده بود. دو ساعتی از رفتن آیدا و ساندرا میگذشت. دو ساعتی که گذشت آن را کامران متوجه نشده بود. هنوز لحظه برای او…