(چهارشنبه، ساعت نه و چهل و چهار دقیقه پیشازظهر) کامران در سراسر مسیر خود، از ایستگاه بارباروزاپلاتس تا خانه مرتضی به شبح پوپولیسم اندیشیده بود. شبحی که در اروپا و نه تنها در اروپا، در…
یادداشتها و اندیشهها
(چهارشنبه، ساعت نه و چهل و چهار دقیقه پیشازظهر) کامران در سراسر مسیر خود، از ایستگاه بارباروزاپلاتس تا خانه مرتضی به شبح پوپولیسم اندیشیده بود. شبحی که در اروپا و نه تنها در اروپا، در…
انتشار فصل به فصل رمان “انقلاب و کیک توت فرنگی” (دوشنبه، ساعت هفت و چهل و هفت دقیقه بامداد) تلفن زنگ زد. صدای زنگ تلفن کامران را از خواب سحرگاهی بیدار کرد. او آباژور روی…
دويچه وله: مراسم رونمایی و معرفی تازهترین رمان جمشید فاروقی عصر روز شنبه ۲۴ آذر (۱۵ دسامبر) در کتابفروشی انتشارات فروغ در شهر کلن آلمان برگزار شد. در مراسم روز شنبه، حمید مهدیپور، مدیر نشر…
(سهشنبه، ساعت پنج و بیست و یک دقیقه بعدازظهر) کامران نگاهی به گوشتها انداخت. گوشتها نیمپز شده بودند. او کره را از یخچال درآورد، بخشی از آن را در همزن کوچک ریخت و پودر سیر…
(دوشنبه، ساعت ده و سه دقیقه پیشازظهر) آیدا چند دقیقه پس از ساعت ۱۰ رسید و پدر خود را از گزند هیولای خاطرات نجات داد. نجاتی که اما موقت و گذرا بود. آیدا از در…
(سهشنبه، ساعت نه و دوازده دقیقه پیشازظهر) صدای زنگِ در آمد. کامران پشت میز کوچک آشپزخانه نشسته بود و مشغول خوردن صبحانه بود. هنوز احساس خستگی میکرد. از آن روزهایی بود که دلش میخواست یکی…
(دوشنبه، ساعت پنج و هفت دقیقه بعدازظهر) کامران وارد خانه شد. خانهای انباشته از تنهایی. هیچ کس منتظر او نبود. در نخستین هفتههای پس از جداییاش از سودابه، گاهی دچار خطا میشد. در را که…
(دوشنبه، ساعت یک و سه دقیقه بعدازظهر) کامران میدانست که مرتضی در کدام بخش و کدام اتاق بستری شده است. این دومین باری بود که ظرف این مدت به عیادت او میرفت. در گوشهای واقع…
شیدایی (دوشنبه، ساعت یازده و پنجاه و پنج دقیقه پیشازظهر) کامران از همان لحظه نخستی که پا به درون کافه کرومل گذاشته بود، حال و روزش تغییر کرده بود. پریشانی او را میشد با اندکی…