رفتن به نوشته‌ها

برچسب: انقلاب و کیک توت فرنگی

انقلاب و کیک توت فرنگی/ فصل سی و چهارم (پایانی): طبیعت بی‌جان

(شنبه، ساعت هفت و بیست و چهار دقیقه بعدازظهر) تلفن زنگ زده بود. دو ساعتی از رفتن آیدا و ساندرا می‌گذشت. دو ساعتی که گذشت آن را کامران متوجه نشده بود. هنوز لحظه‌ برای او…

انقلاب و کیک توت فرنگی/ فصل سی و سوم: پیکاسو

(شنبه، ساعت دوازده و سه دقیقه بعدازظهر) سکوت فضای آشپزخانه را به تصرف خود درآورده بود. کامران و آیدا هر دو غرق در افکار خود بودند. کامران به یکباره به خود آمد، بلند شد و…

انقلاب و کیک توت فرنگی// فصل سی و دوم: جهان الگوریتم‌ها

(شنبه، ساعت یازده و چهل و سه دقیقه پیش‌ازظهر) صدای زنگ در آمد. کامران مشغول آشپزی بود. برنج را خیسانده بود و در پلوپز ریخته بود و گوشتِ چرخ کرده را با پیاز و نمک…

انقلاب و کیک توت فرنگی/ فصل سی و یکم: عتیقه

(جمعه، ساعت هفت و نوزده دقیقه بعدازظهر) کامران از دریچه‌ی شیشه‌ای نگاهی به درون فرِ اجاق انداخت. رنگِ طلایی مایل به قهوه‌ای کیک نویدبخش موفقیت‌آمیز بودن زحمات او بود. جادوی آشپزی نتیجه داده بود. او…

انقلاب و کیک توت فرنگی/ فصل سی‌ام: كتاب مقدس

(جمعه، ساعت دو و بیست و نه دقیقه بعدازظهر) هیجان کودکانه‌ای وجود کامران را در بر گرفته بود. جادوی ناشی از پرداختن به یک کار جدید، و در عین حال به یک کار بیهوده و…

انقلاب و کیک توت فرنگی/ فصل بیست و نهم: صداقت

(جمعه، ساعت دو و نه دقیقه بعدازظهر) کامران ماشین خود را پارک کرد. مدت‌ها بود که از رانندگی کردن لذتی نمی‌برد. این اواخر کمتر پیش می‌آمد که او از چیزی لذت ببرد. رانندگی برای او…

انقلاب و کیک توت فرنگی/ فصل بیست و هشتم: کیک توت فرنگی

(جمعه، ساعت ده و بیست و یک دقیقه پیش‌ازظهر) کامران پس از آنکه سودابه رفت، مدتی همان جا بی‌حرکت در آشپزخانه نشست. هر بار پس از آمدن و رفتن سودابه احساس مشابهی به او دست…

انقلاب و کیک توت‌ فرنگی/ فصل بیست و هفتم: یک خانواده خوشبخت

(جمعه، ساعت نه و چهارده دقیقه پیش‌ازظهر) کامران نمی‌دانست شب را چگونه به روز رسانده است. بدمستی و بدخوابی هر دو دست به دست هم داده بودند و لحظه‌های شب او را بین خود تقسیم…