یادداشتها و اندیشهها
(شنبه، ساعت دوازده و سه دقیقه بعدازظهر) سکوت فضای آشپزخانه را به تصرف خود درآورده بود. کامران و آیدا هر دو غرق در افکار خود بودند. کامران به یکباره به خود آمد، بلند شد و…
(شنبه، ساعت یازده و چهل و سه دقیقه پیشازظهر) صدای زنگ در آمد. کامران مشغول آشپزی بود. برنج را خیسانده بود و در پلوپز ریخته بود و گوشتِ چرخ کرده را با پیاز و نمک…
(جمعه، ساعت دو و نه دقیقه بعدازظهر) کامران ماشین خود را پارک کرد. مدتها بود که از رانندگی کردن لذتی نمیبرد. این اواخر کمتر پیش میآمد که او از چیزی لذت ببرد. رانندگی برای او…