تصور کنید، در حال قدم زدن هستید، پایتان به سنگی میگیرد که روی آن نام یک قربانی حک شده است. “چرتتان پاره میشود و میگویید: ای وای! اینجا یک انسان را کشتهاند.” “ملاقات با یک…
یادداشتها و اندیشهها
تصور کنید، در حال قدم زدن هستید، پایتان به سنگی میگیرد که روی آن نام یک قربانی حک شده است. “چرتتان پاره میشود و میگویید: ای وای! اینجا یک انسان را کشتهاند.” “ملاقات با یک…
(شنبه، ساعت هفت و بیست و چهار دقیقه بعدازظهر) تلفن زنگ زده بود. دو ساعتی از رفتن آیدا و ساندرا میگذشت. دو ساعتی که گذشت آن را کامران متوجه نشده بود. هنوز لحظه برای او…
(شنبه، ساعت دوازده و سه دقیقه بعدازظهر) سکوت فضای آشپزخانه را به تصرف خود درآورده بود. کامران و آیدا هر دو غرق در افکار خود بودند. کامران به یکباره به خود آمد، بلند شد و…
(شنبه، ساعت یازده و چهل و سه دقیقه پیشازظهر) صدای زنگ در آمد. کامران مشغول آشپزی بود. برنج را خیسانده بود و در پلوپز ریخته بود و گوشتِ چرخ کرده را با پیاز و نمک…
(جمعه، ساعت هفت و نوزده دقیقه بعدازظهر) کامران از دریچهی شیشهای نگاهی به درون فرِ اجاق انداخت. رنگِ طلایی مایل به قهوهای کیک نویدبخش موفقیتآمیز بودن زحمات او بود. جادوی آشپزی نتیجه داده بود. او…
نقد و معرفی رمان:”ملاقات با یک معما” جواد طالعی ملاقات با یک معمارمان۳۶۰ صفحه،نویسنده: جمشید فاروقیطرح روی جلد: امین اشکانناشر: انتشارات فروغ، کلن، آلمان اگر زنده کردن مردگان یک معجزه باشد، جمشید فاروقی، نویسنده رمان…
(جمعه، ساعت دو و بیست و نه دقیقه بعدازظهر) هیجان کودکانهای وجود کامران را در بر گرفته بود. جادوی ناشی از پرداختن به یک کار جدید، و در عین حال به یک کار بیهوده و…