(چهارشنبه، ساعت هفت و بیست و نه دقیقه صبح) کامران از صدای به هم خوردن در خانه از خواب بیدار شد. نیازی به کنجکاوی نبود. او میدانست که هایکه صبحها خیلی زود از خواب بیدار…
یادداشتها و اندیشهها
(چهارشنبه، ساعت هفت و بیست و نه دقیقه صبح) کامران از صدای به هم خوردن در خانه از خواب بیدار شد. نیازی به کنجکاوی نبود. او میدانست که هایکه صبحها خیلی زود از خواب بیدار…
(سهشنبه، ساعت شش و چهل و هشت دقیقه بعدازظهر) صدای زنگ در آمد. کامران پیش از گشودن در، نگاهی به چهره خود در آینه بزرگی انداخت که کنار رختآویز نصب کرده بودند. دستی به موهایش…
(سهشنبه، ساعت هشت و چهل و نه دقیقه بامداد) کامران روی تخت دراز کشیده بود. میدانست که باید بلند بشود، اما در خود توان آن را نمیدید. به سرنوشت خود و دوستان خود میاندیشید. به…
نقد جواد طالعی بر رمان “انقلاب و کیک توت فرنگی”، برگرفته از سایت “کیهان لندن” کامران، شخصیت محوری داستان، در جسم و روح و روان خود موجودیست که میتوان گفت نویسنده از طریق نگاهی جویا…
(چهارشنبه، ساعت هفت و چهل و شش دقیقه بعدازظهر) کامران پس از بازگشت از مرکز شهر کلن مدتی روی مبل لم داده بود و سرگرم خواندن روزنامهای شده بود. برایش حتی مهم نبود که این…
(چهارشنبه، ساعت نه و سی و هفت دقیقه پیشازظهر) کامران در ایستگاه بارباروزاپلاتس از مترو پیاده شد. از آنجا تا آپارتمان مرتضی راه زیادی نبود. حداکثر پنج یا شش دقیقه پیاده. او این مسیر را…
علی شریفیان یکی از نتایج آنچه در سال ۵۷ در کشور ما اتفاق افتاد، کوچ بی سابقه گروه زیادی از ایرانیان به خارج کشور بود. این کوچ میلیونها نفر را به تجربههای غریبی وادار کرد…
(چهارشنبه، ساعت دوازده و بیست و یک دقیقه ظهر) ظهر شده بود و بهرغم آن خیابان هنوز خلوت بود. خیابان پس از شبزندهداری طولانیاش از خواب بیدار نشده بود. رخوت و سستی را میشد در…
فصل دوم: خواب همچون یک رویا (دوشنبه، ساعت یک و نوزده دقیقه بامداد) کامران لیوان خالی شراب را در تاریکی اتاق با احتیاط تمام روی پاتختی گذاشت. چشمانش سنگین شده بودند، ولی نه آنقدر سنگین که…