فصل پنجم: سوپرایگو (دوشنبه، ساعت نه و سی و سه دقیقه صبح) کامران شالِ بلندِ پشمی را به دور گردنش پیچاند و پالتویش را محکم به دور بدن خود چسباند. موهای خود را خوب خشک…
یادداشتها و اندیشهها
فصل پنجم: سوپرایگو (دوشنبه، ساعت نه و سی و سه دقیقه صبح) کامران شالِ بلندِ پشمی را به دور گردنش پیچاند و پالتویش را محکم به دور بدن خود چسباند. موهای خود را خوب خشک…
(دوشنبه، ساعت یک و سه دقیقه بعدازظهر) کامران میدانست که مرتضی در کدام بخش و کدام اتاق بستری شده است. این دومین باری بود که ظرف این مدت به عیادت او میرفت. در گوشهای واقع…
شیدایی (دوشنبه، ساعت یازده و پنجاه و پنج دقیقه پیشازظهر) کامران از همان لحظه نخستی که پا به درون کافه کرومل گذاشته بود، حال و روزش تغییر کرده بود. پریشانی او را میشد با اندکی…