نقد جواد طالعی بر رمان “انقلاب و کیک توت فرنگی”، برگرفته از سایت “کیهان لندن”
کامران، شخصیت محوری داستان، در جسم و روح و روان خود موجودیست که میتوان گفت نویسنده از طریق نگاهی جویا و پُرسا بر یکایک همنسلان خود او را آفریده است. فاروقی در مقدمه کوتاهی که بر کتاب نوشته، درباره کامران و سه دوست دیگر وی میگوید: «آنها را اینجا و آنجا دیدهایم و به خوبی میشناسیم. بیگانههایی هستند خویشاوند و خویشاوندانی بیگانه. سالیان سال در کنارشان زندگی کردهایم و گاهی نیز برخی از آنها را در کمال ناباوری در آینه دیدهایم».یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۸ برابر با ۰۸ سپتامبر ۲۰۱۹
جواد طالعی – رمان «انقلاب و کیک توت فرنگی» اثر جمشید فاروقی نویسنده و روزنامهنگار ساکن آلمان و رئیس پیشین بخش فارسی رادیو آلمان (دویچه وله) اوایل سال جاری میلادی از سوی انتشارات فروغ در کلن روانه بازار شد. این رمان نوعی اتوبیوگرافی است که نه از زبان اول شخص که از زبان سوم شخص نقل میشود.
جمشید فاروقی در سالهای نخست حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران یک نویسنده سیاسی چپگرا بود که بیشتر به نوشتن متون تئوریک و تحلیلی میپرداخت، اما در سالهای اخیر، ابتدا با انتشار رمان کمحجم «ویوا، ازدواج کاغذی» و اکنون با انتشار رمان «انقلاب و کیک توت فرنگی» میرود تا جایگاه خود را در عرصه ادبیات داستانی خارج از کشور تثبیت کند.
کامران، شخصیت مرکزی این رمان، مردی است تنها که پس از جدایی از همسر و فرزندانش به دوران بازنشستگی رسیده و اکنون سایهی تنهایی ناخواسته را بر سر خود سنگین میبیند. او که حالا تنها با دخترش ارتباط دارد و شور زندگی را هنگام داد و ستدی عاطفی و کودکانه با نوه شیرین خود بازسازی میکند، پیشتر، نوع دیگری از تنهایی را تجربه کرده بود، تنهاییای که نه تنها او را آزار نمیداده، بلکه به غنای روحی او کمک میکرده است. اگر تنهایی دوران بازنشستگی، بنا به سرشتاش تحمیلی است به او، اما تنهایی فیلسوفمنشانه دوران جوانی و میانسالی را به اختیار برگزیده بوده است.
کامران، در این رمان نسلی را نمایندگی میکند که در دوران جوانی با سودای بهتر کردن جهان، آنچه را برای لذت بردن از زندگی فردی لازم بوده به فراموشی مطلق سپردهاند. نسلی که در ایران، به امید شرایطی بهتر، زیر پای حکومتی سکولار و آیندهنگر را خالی کرد تا حکومتی مذهبی، متعصب و گذشتهگرا بر شانههایش سوار شود و آن را یا به خاک و خون بکشد و یا مثل کامران و دوستان معدود او، مجبور به فرار از کشورشان کند تا برای ریشه دواندن در سنگلاخ تبعید و مهاجرت تمام عمر بجنگند و سرانجام نیز، در خواب و بیداری این ریشه را که امکان عمیق و پهناور شدن در غربت را نداشته است، آهکشان به دوش بکشند.
کامران و همنسلان او، در دوران بازنشستگی هم عاشق نوشتن و خواندن و بحثهای سیاسی روز هستند، اما در دوران جوانی این عشق چنان به گرایشهای ایدئولوژیک آلوده بوده که آنها را از همه لذتهای طبیعی زندگی، از جمله کامجوییهای زمینی باز داشته بود. مرتضی یک نمونه روشن است: او، مدتها عاشق دختری بوده و وقت بسیاری را هم با او سپری کرده، اما چنان محجوب و خجالتی بوده که هرگز جرات نکرده پرده از راز عشق خود نزد دلدار بردار تا سرانجام به زندان افتاد و شانس وصل یار را برای همیشه از دست داد.
«انقلاب و کیک توت فرنگی» پازلی است که هر خوانندهای با آغاز خواندنش حس میکند اینجا و آنجا به یکی از قطعههای این پازل بزرگ تبدیل شده است. به این ترتیب، از این رمان خواندنی و اثرگذار میتوان به عنوان یک اتوبیوگرافی گروهی هم نام برد.
فاروقی، در رمان ۳۴۵ صفحه ای خود، که ۳۴ فصل مستقل و در عین حال پیوسته را در بر میگیرد، آیینهای بزرگ در برابر نسل خود گرفته است تا خود را تمامقد در آن ببیند و بار دیگر از خود بپرسد با زندگی خود چه کرده است؟ آیا به عنوان نسلی، که بسیاری مسئولیت سرنوشت تلخ خود را در چهار دهه پس از یک انقلاب نسنجیده به گردن او میاندازند، خودآزارانی بوده است که از درد و رنج لذت میبرده و میخواسته همگان را مثل خود کند؟ یا انسانهایی بودهاند که همه چیز را در کتابها جستجو میکرده و در برج عاج تنهایی خود، از جمعی که به آن تعلق داشته به شدت فاصله گرفته بود؟
کامران، شخصیت محوری داستان، در جسم و روح و روان خود موجودیست که میتوان گفت نویسنده از طریق نگاهی جویا و پُرسا بر یکایک همنسلان خود او را آفریده است. فاروقی در مقدمه کوتاهی که بر کتاب نوشته، درباره کامران و سه دوست دیگر وی میگوید: «آنها را اینجا و آنجا دیدهایم و به خوبی میشناسیم. بیگانههایی هستند خویشاوند و خویشاوندانی بیگانه. سالیان سال در کنارشان زندگی کردهایم و گاهی نیز برخی از آنها را در کمال ناباوری در آینه دیدهایم».
مهم ترین همدم خیالی کامران در لحظههای تردید و تنهایی او، کسی نیست جز «گریگور سامسا» قهرمان داستان معروف «مسخ» کافکا که یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شد خود را در هیئت حشرهای بزرگ یافت. حالا این موجود مسخ شده در پشت پرده خانه کامران که میتواند خانه هر یک از تنها ماندگان دوران سالخوردگی باشد، خزیده تا گهگاهی سرکی بکشد، نگاه پرمعنایی به کردار و رفتار و ذهنیت کامران بیاندازد، یا چیزی در گوش او نجوا کند که کسی نمیشنود و او را باز تنها بگذارد.
کامران، استاد بازنشسته دانشگاه، دوستان معدودی دارد که گاهی به سراغ آنها میرود و ساعاتی را با آنان سپری میکند، اما این نشست و برخاستهای زودگذر از تنهایی عمیق او نمیکاهند. او در سالهای میانه زندگی به دام عشقی ناکام افتاده و همین عشق ناکام سبب از هم پاشیدن زندگی خانوادگیاش شده است. حالا دیگر وقتی در رمان «انقلاب و کیک توت فرنگی» سالیان دراز زندگی خود را از جوانی تا میانسالی و پیری مرور میکند، با همسر پیشین، دو فرزند دختر و پسر و معشوقهها و دوستان دوران جوانی فرسنگها فاصله دارد و تنهایی را با همان عمقی لمس میکند که بسیاری از همسایگان سالمند آلمانی او لمس میکنند.
سبکی که فاروقی برای نگارش کتاب خود برگزیده، با گزینش سرفصلهای مجزا برای ۳۴ فصل کتاب، با تکیه بر نثری ساده و روان که حاصل سالهای اشتغال در حرفه روزنامهنگاری است، خواندن کتاب را چنان راحت میکند که وقتی آن را به دست میگیرید، مشتاقید بدون وقفه به خواندنش ادامه بدهید. حتی اگر به لحاظ دراماتیک پیچ و خمهای هیجانانگیز، ماجراهای تو در تو و تخیل به عنوان عناصر مهم داستانسرایی در آن کمتر حضور داشته باشند. «انقلاب و کیک توت فرنگی» یک داستان روایی و رئالیست است که تنها در مواردی معدود مثل برخوردهای جسته و گریخته «گریگور سامسا» با کامران از تخیل و سورئال چاشنی میگیرد.
جمشید فاروقی که دانشآموخته رشتههای تاریخ و فلسفه است، در جای جای کتاب، به سراغ برخی از فیلسوفان برجسته جهان نیز میرود و گاه از دیدگاههای متنوع آنان گرتهبرداری میکند، اما بزرگترین هنر او در آن است که در هیچ جایی از آفرینش خود بر جایگاه «دانای کل» تکیه نمیزند، درس نمیدهد و نقش یک روشنفکر مدعی را برای خواننده بازی نمیکند. او ساده و صمیمیمینویسد. شاید یکی از معدود نویسندگانی باشد که آموخته است در نوشتههای خود پیچیدگیهای فلسفه را ساده کند. هنری که بیگمان در دامان حدود ۲۰ سال روزنامهنگاری آموخته است، زیرا دانشآموختگان فلسفه اغلب چنان مینویسند که میل خواندن را در خواننده میکُشند.
«انقلاب و کیک توت فرنگی» چه بسا بحثهای تندی را نیز در برخی چهرهها و گروههای سیاسی برانگیخته باشد که اصرار دارند همچنان بگویند در کمک به زیر و رو شدن بنیادهای شهروندی ایران در چهل سال پیش برحق بودهاند و نباید خطاهای ناشی از سادهپنداری و کلینگری آن سالهای دور به آنها یادآوری شود.
رمان فاروقی، نوعی بازنگری داستانسرایانه در روند یک انقلاب ناکام است. حرکتی که شاید واژه «واژگونی» برای آن مناسبتر از «انقلاب» باشد.
برای کامران، درپایان مرور یک دوران ۴۰ ساله، حالا شیرینترین لحظه هنگامی است که در تنهایی عمیق دوران سالمندی یک «کیک توت فرنگی» برای نوهی شیرین خود میپزد. او در این تمثیل بیکلام پیام میدهد: تلخیهای این واژگونی را من به تمام چشیدم، شیرینیهایش در قالب این کیک توت فرنگی از آن تو. تویی که اگر آن واژگونی بنیادکن رخ نداده بود تا مرا به تبعید پرت کند، حالا در این جهان حضور نداشتی. شاید تو این شانس را داشته باشی که در فرداهایی نه چندان دور، سرزمین پدری خود را در شمایل یک کشور آزاد و مستقل و سکولار بشناسی.
نویسنده برای این رویا شعار نمیدهد، اما در طول داستان نشان میدهد که همواره تشنه چنین فرداهایی است.
اولین باشید که نظر می دهید