نقد و معرفی رمان:”ملاقات با یک معما”
جواد طالعی
ملاقات با یک معما
رمان
۳۶۰ صفحه،
نویسنده: جمشید فاروقی
طرح روی جلد: امین اشکان
ناشر: انتشارات فروغ، کلن، آلمان
اگر زنده کردن مردگان یک معجزه باشد، جمشید فاروقی، نویسنده رمان “ملاقات با یک معما” بدون رمل و استرلاب، با یاری تخیل فوق العاده خود موفق به این کار شده است.
شخصیت اصلی رمان، ساسان، استاد اخراجی دانشگاه در ایران، پس از تحمل زندان و از دست دادن کرسی استادی خود، به اصرار همسر مترجمش مینا به آلمان آمده است تا شاید در این کشور بتواند از کابوسهای دائمی خود فاصله بگیرد.
زن و شوهر ایرانی پس از گذراندن دوران سخت اقامت در کمپ پناهندگی، با کسب پناهندگی سیاسی اجازه مییابند در آپارتمانی که اداره کمکهای اجتماعی در اختیار آنها قرار داده است، زندگی نوین خود را شروع کنند، اما این جا به جائی، آغاز دو داستان موازی غم انگیر و در عین حال پرکشش است که فاروقی در دنبال کردن و به آخر خط رساندن آن کامیاب است:
آپارتمانی که در اختیار زوج ایرانی گذاشته شده است، در چهارمین طبقه یک ساختمان بسیار قدیمی در شهر کلن آلمان در دوران حکومت نازیها محل سکونت “یاکوب” و “هانه لوره” یک زن و شوهر یهودی و کودک خردسال آنها بوده است. زن و شوهر در همین خانه دستگیر، به آشویتس فرستاده شده و در همانجا به قتل رسیدهاند. آنها قبل از انتقال به اردوگاه، موفق شدهاند کودک خردسال خود را به یک خانواده یهودی در سویس بسپارند و او بعدها به آمریکا مهاجرت کرده است.
با کشف این ماجرا، حسی شبیه همزادپنداری، کنجکاوی توام با بی قراری را چنان در ساسان بیدار میکند که تصمیم میگیرد راز این “خانه محنت” را بشکافد. او با مشاهده لوحهای برنجی یی که در برابر در ورودی این خانه در میان سنگفرشهای پیاده رو نصب شده است، و با خواندن اسامی روی آنها، با یاکوب و هانه لوره ساکنان پیشین آپارتمان خود آشنا میشود. از همین لحظه، آمیزش خیال و واقعیت دو داستان موازی را میسازد که با زبانی شیوا اما ساده، فراز و فرودهائی دلچسب در روایت، گاه هیجان انگیز، گاه شاعرانه و گاه فیلسوفانه تا نقطه پایان خود، از دست نهادن کتاب ۳۶۰ صفحهای را برای خواننده دشوار میکند.
ما عادت کردهایم رمان هائی را پرکشش بخوانیم که دارای داستانی تو در تو و ماجراهائی پی در پی هستند و در آنها پیش از آن که ماجرائی را تا آخر خوانده باشیم با ماجرائی تازه روبرو شویم.
رمان “ملاقات با یک معما” بدون آن که شامل چنین تعریفی باشد، پرکشش است. این کشش برآیند دو تکنیک نویسنده است: اول، تقطیع بسیار هوشمندانه، به جا و دقیق داستان به فصل هائی کوتاه که خوانش مجموع آن را دلنشین تر میکند و باعث میشود که بخش بخش داستان ۴۲ فصلی در حافظه خواننده رسوب کنند. پلی نامرئی میان این ۴۲ فصل کشیده شده است که خواننده بدون دیدن قدم بر آن مینهد، ایستگاه به ایستگاه از پلههایش پائین میآید، نفسی تازه میکند، به تماشای ایستگاه پیش روی خود مینشیند، دوباره از پلهها بالا میرود و به راه خود ادامه میدهد تا به ایستگاه بعدی برسد.
ادبیات شهروندی
ملاقات با یک معما، در شمار رمان هائی است که در ژانر “ادبیات شهروندی” جای میگیرد و در عین حال که زندگی یاکوب و هانه لوره را از گذشته به زندگی ساسان و مینا در زمان حال وصل میکند، فضائی کاملا امروزی دارد. فاروقی شخصیت یاکوب و هانه لوره را با قدرت شگفت انگیز خیال خود چنان زنده میکند که هرچند مینا هرگز آنها را نمیبیند، اما در آپارتمان حضور دارند، یاکوب کنار پنجره ایستاده است و ویلن خود را مینوازد و هانه لوره بر مبل چرمین قرمزی که جز ساسان هیچکس آن را نمیبیند نشسته و کاموایش را میبافد. ساسان در خلوت خیال نه تنها آن دو را میبیند، بلکه با آنها حرف میزند، با آنها مشورت میکند و به روایتهای آنها از انتقال به اردوگاه مرگ گوش جان میسپارد. آنها در طول داستان، به نزدیک ترین دوستان ساسان تبدیل میشوند و از او میخواهند که داستان زندگی دردناکشان را زنده کند تا نسلهای آینده جنایات نازیها را به فراموشی نسپارند.
دو زندگی تباه شده در هشت دهه
داستان، روایتگر دو زندگی تباه شده است: زندگی یاکوب و هانه لوره در اردوگاه آشویتس و زندگی تباه شده ساسان در زندانهای ایران. اما نگاه راوی در هیچ ایستگاهی از آن با عشق و انسانیت فاصله نمیگیرد، در پایان، خواننده اندکی اندوهگین است، اما با این احساس نهائی کتاب را میبندد که بسیار آموخته و روح خود را تلطیف کرده است.
فاروقی، اندیشهها، آموزههای فلسفی و نگاه اخلاقی مهرآفرین خود را در قالب جملاتی که بعضا صورت “جملات قصار” را هم به خود میگیرند، از زبان ساسان و نویسندهای که قرار است روایت او را بر کاغذ بنشاند نقل میکند. انتخابی بسیار سنجیده، زیرا که ساسان استاد تاریخ بوده و شنیدن چنین جملات بعضا فیلسوفانه و روان شناسانه و تفکر برانگیزی از زبان او و نویسندهای که به تدریج به یک دوست صمیمی تبدیل میشود کاملا طبیعی جلوه میکند.
ساسان این “آقای نویسنده” را یافته تا درخواست یاکوب و هانه لوره را در زمینه نوشتن داستان دردناک زندگی و مرگ آن دو اجابت کرده باشد. نویسنده که در آغاز با این پیشنهاد محتاطانه برخورد کرده است، قدم به قدم چنان در آنچه ساسان نقل میکند غرق میشود که در نهایت، آرام و قرار از دست میدهد و تا داستان را به پایان نمیرساند از چنگال آن رهائی نمییابد.
یکی از ویژگیهای آفرینش ادبی جمشید فاروقی، به عنوان نویسندهای که هم سالها روزنامه نگاری را تجربه کرده و هم از پیشینهای طولانی در بررسیهای تئوریک و تاریخی برخوردار است، حضور او در جایگاه یک نویسنده اندیشه ورز مدرن است. او دارای تخیلی قوی است، بدون آن که خیالاتی بشود و افسانه سرائی کند. در لباس ساسان، اندوهگین بهترین سالهای زندگی خود در زندان است، اما درگیر نوستالژی و خشم و نفرتی نیست که بسیاری از نویسندگان ایرانی هم عصر او درگیر آن هستند.
یک هومانیست اخلاق گرا، اما…
فاروقی، هم در رمان “انقلاب و کیک توت فرنگی” و هم در “ملاقات با یک معما” با پرورش شخصیت هائی که حرفهای زیادی برای گفتن دارند، نشان میدهد که هومانیستی اخلاق گرا است، اما هرگز در مقام دانای کل قرار نمیگیرد و پند و اندرز نمیدهد، بلکه شخصیتهای آفریده او، حرف دلشان را میزنند و خواننده را آزاد میگذارند تا بشنوند یا بگذرند. البته، روایت آنها چنان تامل برانگیز است که عبور از آنها برای یک خواننده معمولی هم دشوار است. با این همه میتوان گفت که فاروقی، احتمالا بدون آن که خود تصمیم گرفته باشد، نویسندهای برای نخبگان ایرانی است.
خوراکی برای سینما
ملاقات با یک معما، در عین حال که به لحاظ ادبی موفق است، لحظههای بی شمار دراماتیکی هم دارد که آن را برای تبدیل به یک فیلمنامه خوب مستعد میکند. مثلا، آنجا که یاکوبی که حدود هشت دهه پیش در آشویتس به قتل رسیده، کنار پنجره آپارتمان خود میایستد و ویولون مینوازد و همسرش هانه لوره روی مبل قرمزی که یادگار سالهای جوانی و کامیابی او است مینشیند و کاموا میبافد و جا به جا با ساسان حرف میزند. یا آنجا که یک عکس یادگاری سیاه و سفید و رنگ باخته ۸۰ سال پیش در برابر چشمان ساسان رنگی میشود و همه چیز در همان رنگ هائی که داشتهاند دیده میشوند و در اواخر داستان، همین اتفاق برای “آقای نویسنده” هم میافتد.
از این لحظهها، در کتاب بسیار است. شاید یک فیلمساز خوب و هوشمند، با خواندن ملاقات با یک معما ترغیب به ساختن فیلمی بر اساس آن بشود. فیلمی که در ایران و آلمان میتواند بینندگان بیشماری داشته باشد، زیرا میان دیروز و امروز این دو جامعه قرینهها و تشابهات زیادی به دست میدهد.
من کمتر عادت دارم چیزی را به دیگران توصیه کنم، اما از این مرز میگذرم و میگویم: ملاقات با یک معما، اثری است که اگر آن را نخوانیم، حتما چیزی را از دست دادهایم. رمانی چنین اثرگذار و زیبا، سالها نخوانده بودم.
یک دست خوش هم برای نشر فروغ در کلن که کتاب را منتشر کرده است: برای اولین بار، کتابی را خواندم که در ۳۶۰ صفحه حتی یک غلط چاپی نداشت. این که کتاب غلطهای املائی و انشائی نداشته باشد، با توجه به ۴۰ سال تجربه نویسنده دور از انتظار نیست.
اولین باشید که نظر می دهید