برای دوستانی که مایلند رمان را فصل به فصل بشنوند
یادداشتها و اندیشهها
(چهارشنبه، ساعت هفت و بیست و نه دقیقه صبح) کامران از صدای به هم خوردن در خانه از خواب بیدار شد. نیازی به کنجکاوی نبود. او میدانست که هایکه صبحها خیلی زود از خواب بیدار…
در معرفی کتاب “باقر مومنی، رهروی در راه بیپایان” این کتاب در فرجامین نگاه یک زندگینامه نیست. بیشتر به یک سفرنامه میماند. حکایت سفر دور و دراز یک روح ناآرام و بیقرار است. روحی که…
(سهشنبه، ساعت شش و چهل و هشت دقیقه بعدازظهر) صدای زنگ در آمد. کامران پیش از گشودن در، نگاهی به چهره خود در آینه بزرگی انداخت که کنار رختآویز نصب کرده بودند. دستی به موهایش…