رفتن به نوشته‌ها

آنگاه که عمر شعار از عمر شعاردهنده طولانی‌تر می‌شود!

مجموعه یادداشت‌هایی درباره سیاست‌زدگی، بخش هشتم

 

در گفتار پیشین آمد که حذف دیکتاتور به معنی حذف دیکتاتوری نیست. انقلاب مشروطه، عزیمتگاهش، دوره‌های تاریخی‌اش، شکست و فرجامش سرشار از درس‌ها و آموزه‌هایی است که متاسفانه جامعه روشنفکری ما نسبت به آن‌ها بی‌اعتناست. گویی ما، مردم ایران‌، به زندگی در “این” لحظه‌ تاریخی خو گرفته‌ایم و هیچ خوش نداریم نگاهی به سرنوشت پدران خود بیافکنیم. چندان رغبتی به مرور تاریخ ایران در ما وجود ندارد. حافظه تاریخی‌مان، اگر بتوان از چنین حافظه‌ای سخن گفت، لایه‌ نازکی است پوشیده از انبوهی از پیش‌داوری، حدس و گمان. ما شاگرد بد کلاس درس تاریخ هستیم و نتیجه بد پایان سال نمی‌بایست باعث حیرت هیچ یک از ما شود. و این که چرا هنوز همان شعارهایی را تکرار می‌کنیم که نیاکانمان صد و اندی سال پیش در تهران و تبریز فریاد می‌زدند، نیز نتوانسته خواب‌مان را پریشان کند.

انقلاب مشروطه سرشار از آموزه‌های مفید است و بی‌تردید درک تفاوت بین دیکتاتور و دیکتاتوری یکی از مهم‌ترین آموزه‌های این انقلاب به شمار می‌آید. درسی که ده‌ها سال پس از شکست جنبش مشروطه و در مسیر تحول از گونه‌ای از دیکتاتوری به گونه‌ دیگری از آن، با پرداخت بهایی گزاف کسب شد. بهایی که مردم ایران‌شهر کماکان می‌پردازند.

آشکارا باید بگویم ک یکی انگاشتن آزادی و دموکراسی نیز خطای دیگری است که بر دوش جنبش مدنی کشور سنگینی می‌کند. خطای یکی پنداشتن آزادی و دموکراسی از همان جنس خطای یکی پنداشتن دیکتاتور و دیکتاتوری است و به نوعی مکمل آن است.

در گفتارهای پیشین به این نکته اشاره کردیم که دیکتاتوری در بین دو انقلاب در اثر تضعیف دیکتاتور در چند دوره زمانی از نفس و توان افتاد. تعضیف دیکتاتوری برخی از آزادی‌ها را ممکن ساخت، اما تولد این آزادی‌ها هرگز به تولد دموکراسی در ایران فرانرویید.

بر این نکته تاکید ورزیدیم که ایران هیچ‌گاه شاهد بحران دموکراسی نبوده است، بل شاهد بحران دیکتاتوری بوده است. در این نکته که دموکراسی بدون وجود شماری از آزادی‌های تعریف شده اجتماعی و سیاسی ممکن نیست، تردیدی وجود دارد. اما وجود این آزادی‌ها همان‌گونه که ذکرش رفت، هنوز به معنای بود و وجود دموکراسی در آن جامعه نیست.

در همان نخستین سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی، بحثی در جامعه روشنفکری ایران درگرفت پیرامون چگونگی نهادینه کردن دموکراسی. بسیاری از صاحبان قلم و اندیشه در آن هنگام در این بحث شرکت جستند. بخشی از این مباحث در همان روزگار در نشریه “آدینه” منتشر شد. اکنون سی و اندی سال از آن زمان می‌گذرد. انقلاب اسلامی نیز سرشار از آموزه‌هاست و یکی از آموزه‌های مهم انقلاب اسلامی این است که تلاش برای نهادینه کردن دموکراسی خطاست و بحث بر سر این موضوع ریشه در همان یکی پنداشتن دو مفهوم دموکراسی و آزادی دارد.

مفهوم دموکراسی در ادبیات سیاسی ایران از همان ابتدا با یک کژفهمی همراه شد و بسیاری آن را معادل واژه آزادی گرفتند. یکی پنداشتن این دو مفهوم خود را در ترجمه مفهوم‌هایی هم‌چون “جنبش‌های دموکراتیک” و “مبارزات دموکراتیک” نشان می‌دهد که در ادبیات سیاسی ما معادل مفهوم‌های “جنبش‌های آزادی‌بخش” و “مبارزات آزادی‌بخش” یا “مبارزات رهایی‌بخش” تلقی شده‌اند. اما تردیدی نیست که پی‌آمدهای یکی پنداشتن دو مفهوم آزادی و دموکراسی تنها به ترجمه متن‌های سیاسی محدود نمی‌شود.

دموکراسی در معنای امروزین خود حیاتی مستقل از نهادهای دموکراتیک ندارد. از این‌رو تلاش برای نهادینه کردن دموکراسی بازتاب تناقضی است در فهم مفهوم دموکراسی. این دموکراسی نیست که باید نهادینه شود، بل این نهادهای دموکراتیک‌اند که می‌توانند استمرار آزادی‌های سیاسی و اجتماعی تعریف شده را تضمین کنند.

راه استبداد شرقی تا دموکراسی، به‌راستی که راهی است طولانی. مسیری است سنگلاخ و ناهموار. اگر این را پدربزرگانمان درنیافته بودند، بر آنان خرده نمی‌توان گرفت. اما ما که شاهدان زنده بازآفرینی استبداد و دیکتاتوری هستیم، چگونه می‌توانیم چشم بر زایش نامیمون دیکتاتور از دل دیکتاتوری ببندیم. شاهدانی که هم‌چون رهنوردان این راه طولانی، این راه ناهموار و سنگلاخ، هر چه بیشتر پای کوبان ره می‌پویند، بیشتر از هدف و مقصد دور می‌مانند. بی آنکه در روشنایی روز نگاه در نگاه دیکتاتور بیافکنند و صورتک فریب از چهره او برگیرند، به گوشه‌ای تاریک می‌خزند و فانوس به دست، در جست‌وجوی روزنه‌ای هستند به سوی راه برون‌رفت از این بن‌بست. به‌جای آنکه به دیکتاتوری نه بگویند، به پای صندوق رای می‌روند، هم خود را می‌فریبند و هم به بازار دغل رونق می‌بخشند.

سرزمینی که ایران‌شهرش می‌خوانیم، در این یک صد و اندی سال گذشته شاهد صد آشوب، چند خیزش و دو انقلاب بوده است. شاهد گذار از استبداد شرقی به اتوکراسی، از اتوکراسی به تئوکراسی و از تئوکراسی به توتالیتاریسم. حال آن‌که مسیری که برگزیده بودیم به سوی دموکراسی بوده است. آیا این همه، ایستگاه‌های ناگزیر میان راه بوده‌اند یا مسیری را که نیاکانمان برگزیده بودند، خطا بوده و ما رهنوردان راهی به عبث بوده‌ایم؟

چگونه می‌توانیم تشابه شعارهای امروزمان با شعارهای نیاکانمان را ببینیم و احساس پیری نکنیم. از خود می‌پرسیم که چگونه چنین چیزی ممکن است؟ چگونه ممکن است که عمر شعار از عمر شعاردهنده چنین طولانی‌تر باشد؟

پارلمان واقعی افزاری است که جامعه به وسیله آن می‌تواند قدرت را کنترل کند. محمدعلی‌شاه مجلس را به توپ بست، جانشینان هوشیارترش، آن را از هویت انداختند. جنبش مدنی ایران نمی‌بایست در پی نهادینه کردن دموکراسی باشد، بل می‌بایست در راه ایجاد نهادهای دموکراتیک تلاش کند و این ممکن نیست مگر آن‌که پیش‌تر بدانیم دموکراسی چیست.

حقیقتی دردناک است: پدرانمان نمی‌دانستند علیه چه چیز مبارزه می‌کنند، ما نیز به‌درستی نمی‌دانیم برای چه چیزی مبارزه می‌کنیم و این موضوع که چرا سفرمان این‌قدر طولانی شده است، نمی‌بایست حیرت کسی را برانگیزد.

آیا زمان آن نرسیده است که پیش از برداشتن گام بعدی، چشم‌بندهایمان را برداریم؟

دکتر جمشید فاروقی

منتشر شده در سیاست

اولین باشید که نظر می دهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *