(سهشنبه، ساعت سه و سی و هشت دقیقه بعدازظهر)
از پشت میز خود بلند شد و به آشپزخانه رفت. اینا یکی دو ساعت پیش خداحافظی کرده و رفته بود. در چهرهی او هنوز آثار حیرت و خشم دیده میشد. کامران برای کاستن از این خشم نگاهی مهرآمیز به او انداخته بود و لبخندی زده بود. لبخندی که به دیوار بُهت برخورد کرده بود و در هوا معلق مانده بود.
ناهار مختصری خورده بود و مجددا به پشت میز خود برگشته بود و مشغول خواندن و یادداشت برداشتن شده بود. آنچنان سرگرم خواندن شده بود که حساب زمان را از دست داده بود.
سهشنبهها روز دیدار کامران و هایکه بود. ساعت و لحظه دقیقی برای این دیدار پیش بینی نشده بود، اما هایکه معمولا حوالی ساعت ۷ بعدازظهر میآمد. کامران پس از شنیدن صدای زنگ، به استقبال هایکه میرفت، در را میگشود و بوسهای بر گونهی او میزد. به هایکه کمک میکرد کت یا پالتویش را در آورد و خودش آن را آویزان میکرد. کاری که پیش از این و از این رو هرگز برای سودابه نکرده بود.
او زمانی متوجه شد که حفظ یک رابطه از برقراری آن رابطه دشوارتر و در عین حال مهمتر است، که دیر شده بود. خیلی دیر متوجه تشابهای شده بود که بین رابطه دو انسان و یک گیاه بسیار حساس، یک گیاه زود رنج وجود دارد. سودابه چند سال پیش، قبل از آنکه برای دیدن مادر بیمار خود به ایران برود، درباره رسیدگی به گل و گیاهان خانه به او گفته بود:
«کافی است که مثلا کم آب بدهی، یا زیاد از حد، یا اینکه حواست به سرمای شب نباشد، یا مثلا به این موضوع بیتوجهی کنی که این گیاه بیشتر به نور خورشید نیاز دارد یا بیشتر به سایه. اگر حواست نباشد، نمیتونای از زحمات خودت نتیجه بگیری. یک روز صبح که از خواب بیدار میشوی، میبینی همهی گلبرگهایش ریخته و شاخه و برگهاش آویزان شده. زبان طبیعت را که نشناسی، نمیتوانی با طبیعت رابطه برقرار کنی.»
کامران تصمیم داشت برای آن شب استیک بپزد. شامی ساده که برای نوشیدن شراب و لحظهای در کنار هم بودن مناسب بود. دو تکه گوشتی که از سوپرمارکت نزدیک خانه خریده بود را از یخچال درآورد. نیاز به ادویه خاصی نبود. کامران به هر دو سوی گوشت نمک زد و آن را در گوشهای گذاشت تا نمک آب گوشت را جذب کند و سرگرم ریز کردن پیاز و جعفری شد. پس از آن، با دستمال نمک روی گوشت را پاک کرد. کمی فلفل سیاه به هر دو طرف گوشت زد، ماهیتابه را روی اجاق گذاشت، کمی روغن ریخت و اجاق را با حرارت بالا روشن کرد. هجوم یکبارهی افکار پراکنده نظم آشپزی کردن او را بر هم زده بود، اما بهرغم آن، تلاشی برای راندن این افکار و خاطرات از دل لحظه انجام نداد.
او پس از آنکه احساساتش زخمی شده بود و رابطهاش با سودابه ترک برداشته بود، در یکی از آن شبهایی که تنها بود و بیخوابی به سراغش آمده بود، یاد سخنان سودابه افتاده بود و به تشابه بین رابطهی انسانها و آن گیاه حساس پی برده بود. دریافته بود که رابطه دو انسان نیز، مثل یک گیاه حساس میتواند رشد کند، شکوفا و بارور شود و یا بپژمرد، خشک شود و نیست و نابود.
او بسیار دیر متوجه شده بود که زشتی و زیبایی این گیاه، و اینکه آیا این گیاه چون علفی خودرو بروید یا از چشمهی عشق سیراب شود، وابسته به بازیگران اصلی این رابطه است. زمانی که فرد یا موضوع دیگری وارد آن رابطه شود، بر آن سایه افکند و نقش اصلی را در آن برعهده گیرد، دیر یا زود آن رابطه از درون میپوسد و متلاشی میشود. و این دقیقا همان چیزی بود که در رابطه او و سودابه روی داده بود.
سودابه گفته بود: «حفظ فاصلهی بین دو گیاه خیلی مهم است. نباید آنقدر نزدیک به هم کاشته بشوند که یکی از آنها روی دیگری سایه بکند و مانع از رشد آن بشود و نباید آنقدر دور از هم کاشته بشوند، که بینشان کلی علف خودرو در بیاد.»
کامران بسیار دیر پی برده بود که تلاش برای حفظ تعادل در رابطه باعث حفظ آن رابطه میشود. زمانی که دو گیاه زیادی کنار هم کاشته بشوند، توی اعصاب هم میروند، شاخه و برگهایشان بیدلیل در هم میتنند و شاید بیآنکه خود بخواهند با خارهایشان همدیگر را زخمی میکنند. و اگر خیلی دور از هم کاشته شوند، برای اینکه صدای هم را بشنوند، باید داد بزنند، امکان گفتوگو با یکدیگر را از دست میدهند، از هم دور میمانند و سرنوشت هر یک از آنها دستخوش بازی گیاه دیگری میشود که بیاید و بر روی رابطه آنها سایه بیاندازد.
کامران بسیار دیر متوجه شده بود که هیچ چیز به اندازه باور داشتن به پایداری یک رابطه برای آن رابطه زیانبار نیست. رابطه انسانها مثل خود انسانها میتواند با فراز و نشیبهای زندگی تغییر کند. این رابطه میتواند قوام و دوام بیابد یا نحیف و شکننده بشود؛ میتواند اوج بگیرد، به کمال روی آورد یا سقوط کند و تن به حضیض بدهد و با پستی، با فرومایگی دمخور شود.
او بر بستر تجربه شخصی خود دریافته بود که رابطه بین دو انسان، پیوندی جاودانه نیست. عهدی آسمانی نیست که یکبار ببندند و به حال خود رهایش کنند. یک تعهد اخلاقی است آن هم در روزگاری که مبانی اخلاقی را به حراج گذاشتهاند و کمتر کسی میتواند پای خود را از بازی سود و زیانی که به راه انداختهاند، پس بکشد. او بسیار دیر متوجه شده بود که باید هر روز برای بقا و دوام یک رابطه تلاش کرد. مثل سرنوشت همان گیاه حساسی که حتی یک غفلت کوچک میتواند نقطه پایانی بر جملهی عمرش باشد.
او پیش از رسیدن هایکه همه چیز را آماده میکرد. هم میز اتاق پذیرایی را تزئین میکرد و هم میز اتاق ناهارخوری را با گل و شمع میآراست. او بر روی میز بزرگ ناهارخوری یک رومیزی سفید میکشید. بشقابها و کارد وچنگالها را روبهروی هم میچید، شمعهای سرخرنگ دو شمعدان نقرهای را عوض میکرد و در یک گلدان شیشهای باریک یک شاخه گل و معمولا یک شاخه گل رُز میگذاشت. گلدان را بین دو شمعدان و وسط میز ناهارخوری قرار میداد. لیوانهای آب و شراب را نیز با دقت به سمت نور میگرفت و پس از مطمئن شدن از تمیزی کامل، آنها را در دو طرف بشقابها میگذاشت. سپس از میز اندکی فاصله میگرفت و به تناسب چینش لیوانها و بشقابها نگاه میکرد. همه چیز میبایست با فاصلههایی مشابه و قرینه یکدیگر چیده شده باشند.
سودابه گفته بود:
«آلمانیها حق دارند که میگویند چشمها هم از خوردن غذا لذت میبرند.»
فراتر از آن، آلمانیها حتی میگویند که چشمها هم مثل دهان پای سفره مینشینند و غذا میخورند. کامران در سالهای جوانی معنای این جمله را متوجه نشده بود. حتی فراتر از آن اعتقاد داشت که آدم نمیبایست وقت خود را صرف چنین چیزهایی بکند. او میتوانست حتی با چشمان بسته هم غذا بخورد.
کامران گرچه از خوردن غذا لذت میبرد، اما به باور او خوردن غذا بیشتر انجام وظیفه را میمانست تا وسیلهای برای کسب لذت. صرف وقت برای چیدن میز به نظر او کار بیهودهای بود. به باور او این نوعی اتلاف وقت بود. اما گذشت زمان نگاه او را به زمان تغییر داده بود. او هیچگاه برای سودابه چنین با سلیقه و وسواس میز شام را نیاراسته بود.
پیش خود گفته بود: «اینکه میگویند برای آموختن هیچوقت دیر نیست، آن طورها هم که گمان میکنند، حساب و کتاب و منطق ندارد.» او خیلی چیزها را آن زمانی آموخته بود که عملا دیر شده بود. او دریافته بود که آموختن به موقع یک چیز میتواند از بار دشواریها بکاهد و برای مشکلات چارهای باشد و آموختن دیرهنگام همان چیز تنها حس پشیمانی و ندامت را در انسان پدید میآورد. آموختن دیرهنگام یک چیز شاید باعث افزایش تجربه آدم بشود. شاید بتواند بر بصیرت و دانایی او بیافزاید، اما نمیتواند از بار رنجهایش بکاهد.
ادامه دارد…
فصلهای پیشین:
درباره رمان: انقلاب و کیک توت فرنگی
رمان «انقلاب و کیک توت فرنگی» اکتبر سال ۲۰۱۸ توسط انتشارات فروغ (کلن، آلمان) منتشر شد. چاپ دوم این کتاب ماه مارس ۲۰۱۹ منتشر شده و در دسترس است. برای تهیه این رمان میتوانید از جمله به این آدرس مراجعه کنید.
رمان در ۳۴۵ صفحه و با بهای ۱۶ یورو در کتابفروشی فروغ و همچنین در بسیاری از کتابفروشیهای ایرانیان در خارج از کشور نیز در دسترس است.
اولین باشید که نظر می دهید