جمشید فاروقی
علی بهادری جهرمی، سخنگوی ابراهیم رئیسی گفته است که کشتن معترضان برای دولت “مثل آب خوردن” است[2]. این اعتراف بس عجیب و تکاندهندهای است. چنین اعترافی در کشورهای قانونمدار جرم محسوب میشود. در فضای رسانهای جنجال به پا میکند. برکناری گویندهاش حداقل چیزی است که روی میدهد. اما آنجا که حاکمیت قانون در سایهی ارادهی ولایت حبابی بیش نیست، تهدید مردم به قتل و کشتار روان قاضی را برنمیآشوبد. حتی انتظار دریافت پاداش و شنیدن ستایش بر بیپروایی و جسارت گویندهاش میافزاید. اما این اعتراف همانهنگام تاییدی است بر درستی راهی که مردم ایران در پیش گرفتهاند: جهیدن از فراز سایهی حکومتی که تخم مرگ میپاشد.
حکومتی که زمانی با شعار برقراری عدالت آسمانی بر روی زمین، نبرد با تاج و تخت را به سود عمامه و منبر به پایان رساند، اکنون خود آماج خشم و نفرت مردمی شده است که در چهار دههی گذشته، از آن عدالت ادعایی فقط تبعیض و تحقیر برداشت کردهاند. چهار دهه پیش، حضور مردم در کف خیابانها پیروزی روحانیان را رقم زد و اکنون همان مردم به رهبری فرزندان و فرزندان فرزندانشان برای برچیدن بساط آن حکومت روحانیان به کف خیابانها بازگشتهاند. هگل تصور استقرار قدرت بر پایهی قهر را تصوری نادرست میپنداشت. قدرت سیاسی نمیتواند بقای خود را با تمسک به قهر تضمین کند.
حکومت ولایی در این دو ماه نشان داده است که بسان گذشته، هیچ ابایی از چکاندن ماشه بر روی “ولینعمتان” خود ندارد. خاطرهی تلخ سرکوب خونین آبانماه ۹۸ هنوز در حافظه جمعی حضوری پررنگ دارد. مردم در روزهای ۲۴، ۲۵ و ۲۶ آبان امسال، در سومین سالگرد سرکوب خونین آبان ۹۸، به گونهای گسترده به خیابانها آمدند. کسبهها کرکره مغازههایشان را پایین کشیدند. این روزها زنان در هوای آزادی روسری میچرخانند. دانشآموزان و دانشجویان ارادهی خود را برای گذر از رنج و تحقیر به نمایش میگذارند و صدای اعتراض حتی در دور افتادهترین شهرها و روستاها نیز طنین انداخته است.
درباره این موضوع که چرخهای ماشین سرکوب جمهوری اسلامی بار دیگر دور برداشته است، تردیدی وجود ندارد. در این یادداشت نگاهی خواهیم داشت به قهر (Violence) و سرکوب و میپرسیم که آیا حکومت ولایی از همهی توان خود برای “آب خوردن” استفاده کرده است؟ آیا آن مرغ مرگی که سه سال پیش از فراز کشتزار خونین ماهشهر پرید، قرار است در نقطهی دیگری از آسمان ایران به پرواز درآید؟ آیا کشتار زاهدان و ایذه تکرار میشود؟
مردم با خیزش ملی و انقلابی خود خواب شبانهی ولی فقیه، سران بیت و حکومتش را برآشفتهاند. مردم ایران پوست انداختهاند. از پوستهی امتی خود بیرون آمدهاند. آنها دیگر نمیخواهند در تودهی بیرنگ و بیهویتی حل شوند که با اشارهی انگشت رهبر به صحنه ورود میکند. آنها آگاهانه حقوق شهروندی خود را طلب میکنند. و در صف مقدمشان کسانی هستند که خود را زنان آزادهی ایرانزمین میخوانند. جوانان ایران با جسارت خود، “آب خوردن” را به “زهر خوردن” بدل کردهاند. از این رو است که تن دادن ولی فقیه به تشنگی در این لحظه، برخاسته از آن مروتی نیست که ندارد و نمیشناسد، بلکه ناشی از هزینهی سنگین نوشیدن آب از آن جامی است که به زهر آغشتهاند. در این یادداشت به رابطه قهر و قدرت در یک حکومت توتالیتر میپردازیم و تاثیر قهر را بر مشروعیت (Legitimacy) قدرت پی میگیریم.
دروغ و حقیقت
حکومتهای دیکتاتوری و از آن جمله حکومت ولایی باوری به مردم و رای آنها ندارند. ولایت فقیه استکبار خود را در صغارت امت میبیند. حکومتهای دیکتاتوری بقا و دوام قدرت خود را وامدار دو منبع هستند: قدرت کلام و تیزی شمشیر. در حکومتی دینی، کلام در سایهی ادعای دادوستد حاکمان با آسمان، حتی خصلتی جادویی مییابد. سادهانگاران برای فریب خود با دست و همت خویش، فرش پهن میکنند. این کلام جادویی با تمسک به ایمان، نیاز به اقناع را از میان برمیدارد. هوش و هوشمندی مذموم میشود و اندیشیدن و پرسشگری کفر. شعبدهباز با تردستی خود بیننده را مسحور و جادو میکند. اما این همانا جادویی است که بر دروغ و فریب استوار است. زمانی نیچه گفته بود که همهی انسانها بیشیاکم دروغ میگویند. بگویند نمیگویند، دروغ میگویند. اما فرق پیامبران و قدیسان با دیگران در این است که آنها دروغ گفتن را حق طبیعی خود میدانند. بیآنکه سرخ شوند، بیآنکه عذاب وجدان تارهای روانشان را به لرزه بیافکند، چشم در چشم پیروان خود میدوزند و دروغ میگویند.
دروغ و حقیقت (و همهی سایهروشنهای بین این دو) رویکردهای متفاوتی به واقعیت هستند. آلبر کامو زمانی گفته بود که دروغ و حقیقت در فرجامین نگاه به یک نقطه میرسند. اغلب همان گونه است که او گفته است. فقط دروغ دیرتر از حقیقت تن به تابش خورشید میدهد و آنگاه که فاش میشود، هزینهای سنگینتر از همزاد خود، حقیقت، در پی دارد.
افسونزدایی از کلام
تاریخ مصرف دروغ و انکار برای جمهوری اسلامی که از فقدان مشروعیت رنج میبرد، سپری شده است. این را حضور مردم در خیابانها میگوید. حکومت ولایی همهی دارایی خود را در این ۴۴ سال در زمینهی بهره جستن از افسون کلام هزینه کرده است. مردم مدتهاست که باور خود را به زبان حاکمان و اعتماد خود را به رسانههای حکومتی از دست دادهاند. تاثیر گفتاردرمانی دروغهای کوچک که به پایان رسید، ناگزیر دست به دامان دروغهای بزرگتر شدند. مداحان پا به صحنه نهادند. دروغهایشان حال چنان قد و قامتی کشیده است که باور به آنها بلاهتی را طلب میکند که حتی نزد سادهاندیشترین ساکنان این سرزمین نیز یافت نمیشود. افسانهسراییشان حتی کودکان را دیگر نیز نمیفریبد. دروغ که از اعتبار تهی شود، برگ انجیر فریب از شرمگاه آن واقعیتی که حاکمان بقای خود را در پوشاندن آن میبینند، فرو میافتد. حکومت ولایی و همهی اعوان و انصارش در پایان دومین ماه خیزش انقلابی در چنین موقعیتی قرار دارند.
جمهوری اسلامی برای ادامهی بقای خود دیگر قادر نیست به جادوی آن کلام آسمانی تمسک جوید. تمثیل و تمثالشان نیز در امان نمانده است. اکنون کنار هر تندیسشان شحنهای ایستاده است. آنگاه که از کلام افسونزدایی شود، یکی از دو منبع حفظ قدرت برای یک حکومت توتالیتر حذف میشود و تنها شمشیر میماند. از این رو، حکومت ولایی نیروهای انتظامی و لباس شخصیها را به خیابانها میفرستد تا با در هم شکستن ارادهی مردم، چند برگی به تاریخ خود بیافزاید.
به چشم عادت دیدهایم که هرگاه خیابان ناآرام میشود، هرگاه نبض تحول جامعه تندتر میزند، خامنهای پا پس میکشد، در بیت خود بست مینشیند و مدتی سکوت میکند. به آن امید که گروههای فشار در همراهی با نیروهای انتظامی و امنیتی در چند روز به «فتنه» پایان دهند و به قول خودشان «غائله» را جمع کنند. این بار اما مردم در خیابانها ماندهاند. جانسختی شگفتانگیزی از خود نشان دادهاند. تداوم خیزش انقلابی، پس از گذشت دو هفته، به سکوت متفرعانهی ولی فقیه پایان داد. او بار دیگر از توطئههای دشمن سخن گفت و جمهوری اسلامی را به درخت تناوری تشبیه کرد که استوار در خاک ایستاده است. درخت تناوری که او از آن سخن گفت را مردم به چشم خود دیدهاند. درخت خشکی بیش نیست. درختی که هر روز برگهای بیشتری را از دست میدهد و مدتهاست که تنها حنظل[1] به بار نشسته است.
نگاهی به درون زندانها از ماهیت حکومت پرده برمیگیرد. زنان، جوانان و از آن جمله دانشجویان و دانشآموزان، هنرمندان، فرهنگیان، اهل قلم و ورزشکاران را به زندان انداختهاند. نباید فهمش خیلی سخت باشد. میپرسیم آیا حکومتی که جوانانش را از دست داده است، میتواند امیدها و آرزوهای خود را به شاخسار درخت آینده بیاویزد؟ این درخت در سالخوردگی خود میپوسد. این سرنوشت محتوم آن درخت خشکی است که در تب توهم تناوری خود تا به اعماق ریشههایش در حال سوختن است.
خیزش انقلابی و ترور دولتی
مردم با برگزیدن یک حکومت و باور به حقانیت حاکمان خود، حق استفاده از قهر را به آنها میسپارند با این انگیزه و هدف که آن قهر برای دفاع و حفاظت از خود آنها به کار گرفته شود. سارتر میگوید قهری که برای حفظ قدرت سیاسی علیه مردمش به کار گرفته شود، عین ترور است. به آن میگویند ترور دولتی.
قهر در بهترین حالت میتواند دهانها را ببندد، اما مگر نه آنکه خشمی که فریاد نشود، شعله میگیرد، زبانه میکشد، میسوزد و میسوزاند؟ پرسیدنی است که کدام کاستی اجتماعی، نارسایی سیاسی و معضل اقتصادی را میشود یافت که قهر راه حل آن باشد؟ کدام درد اجتماعی را میتوان سراغ گرفت که داروی درمانش تازیانه باشد و چوبهی دار؟ قهر هرگز حلال هیچ مشکلی نبوده و نیست. قهر آنجا که بر رابطه دولت و جامعه حاکم شود، بخش بزرگی از خود مشکل است. و این درست همان چیزی است که دیکتاتورها قادر به فهم آن نیستند. نیازی نیست در ورق زدن دفتر تاریخ به دورها سفر کنیم. مگر نه آنکه، سرکوب اعتراضات دیماه ۹۶، مانع از خیزش آبان ۹۸ نشد و مگر نه آنکه سرکوب آبان ۹۸ نتوانست جلوی طوفان ۱۴۰۱ را بگیرد؟ طوفانی که همچنان در گوش انکار و تکذیب زوزه میکشد.
جمهوری بحرانها
جمهوری اسلامی در پهنای حیات سیاسی خود اغلب گرهی نگشوده است. آنگونه که باید و شاید در پی حل بحرانی نبوده است. همیشه تلاش داشته است در سایهی بحرانی جدید از ترکشهای بحرانهای پیشین بکاهد. این چنین است که جامعه ایران تبدیل به کلکسیون نسبتا کاملی از همه بحرانها شده است. از بحرانهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی گرفته تا بحرانهای اقلیمی و فرهنگی و هویتی.
اعتراضات اجتماعی و از آن جمله اعتراضات دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ پیامهای روشنی داشتند. حکایت از آتشی داشتند که زیر خاکستر سرکوب و سکوت پنهان شده بود. بیت خامنهای و مسئولان حکومت نه تنها از شنیدن این پیامها تن زدهاند، بلکه با دنبال کردن سیاست سرکوب و مقابله، بر آن بودهاند تا نفی و انکارشان کنند. در این بین چند نکته از نظر به دور مانده است.
نخست: هیچ اعتراضی علت نیست! اعتراضات اجتماعی معلول شرایط خاص سیاسی، اقتصادی و اجتماعی هستند. از این رو، سرکوب اعتراضات در هیچ کشوری و در هیچ برههای از تاریخ، پاسخ و واکنش مناسبی به علت آن اعتراضات نیست. بدیهی است که پاک کردن صورت مسئله برابر با حل آن مسئله نیست. جمهوری اسلامی به ویژه در دو دههی گذشته سیاست انکار را دنبال کرده است. بر لبان معترضان بهزور و ضرب چماق قفل سکوت زده است. هر بار که جامعه ناخشنودی و نارضایتی خود را به گونهای بیان کرده، خامنهای پا به صحنه نهاده و با تهدید به قطع زبان اعتراض اقدام به انکار مسائل کرده است. زمانی که بحرانها حل نشوند، مزمن میشوند، در هم میپیچند، باد کرده و متورم شده و دیر یا زود میترکند.
دوم: سرکوب اعتراضات به معنای عدم آمادگی برای شنیدن پیام جامعه است. محمدرضا شاه پهلوی ۴۴ سال پیش، در ۱۵ آبانماه سال ۵۷ از شنیدن پیام انقلاب مردم سخن گفته بود. شوربختانه شاه زمانی آن پیام را شنید که آتش اعتراضات از زیر تل سانسور و سرکوب زبانه کشیده بود. سرکوب اعتراضات عملا به معنای نادیده و ناشنیده گرفتن پیام جامعه است. به سخن دیگر، اعتراض در یک جامعه نشانه و سمپتوم یک بحران است: بحران بیکفایتی حکومت که خود را در بحران مشروعیت نشان میدهد. بیتوجهی به این بحران میتواند رابطه دولت[1] با جامعه را بگسلد و به فقدان مشروعیت ره ببرد.
سوم: استفاده از قهر نمیتواند استمرار داشته باشد. هانا آرنت از قهر به عنوان ابزار سخن میگوید. ابزاری که قدرت نمیتواند بقای خود را به استفاده از آن گره بزند. تاریخ مصرفی نسبتا کوتاه دارد. به سخن دیگر قدرت میتواند به سرنیزه تکیه کند، نشستن بر روی آن از درایت بهدور است!
چهارم: باور به حقانیت یک حکومت و بهرهبری حکومت از مشروعیت الزاما به قهر قانونیت نمیبخشد و آن را توجیه نمیکند. سرکوب نه تنها مشروع نیست، بلکه در زدایش مشروعیت موثر است. جمهوری اسلامی با بهره گرفتن از قهر و سرکوب، بر آتش تقابل جامعه با دولت هیمه مینهد. به باور کانت، آنگاه که قهر بدون حضور آزادی اعمال شود و حاکمیت از قانونی که خود تدوین کرده، فاصله بگیرد، استبداد به بربریت نزدیک میشود.
پنجم: جمهوری اسلامی میتواند بر تعداد ارابههای مرگ در خیابانها بیافزاید. اما بین سرکوب اعتراضات و مهار معترضان و مدیریت بحران تفاوتهای فاحشی وجود دارد. کسی که مرگ بکارد، زندگی درو نمیکند.
جمشید فاروقی
۲۷ آبان ۱۴۰۱
این مقاله برای نخستین بار بر روی خروجی سایت “ایران امروز” منتشر شده است.
[1] اشاره به شعر “از مرگ…”، سرودهی زندهیاد احمد شاملو.
[2] -بهادری جهرمی روز ۱۸ آبان در گفتوگو با دانشجویان صداوسیما گفته بود: «برای دولت مثل آب خوردن بود که نیروهای انتظامی از گلوله جنگی استفاده کند.»
[3] حنظل، میوهای تلخ و سمی که از آن به عنوان «خربوزه ابوجهل» یاد میکنند.
[4] دولت در معنای وسیع کلمه. معادل آنچه که در انگلیسی از آن تحت عنوان State یاد میشود.
اولین باشید که نظر می دهید